مفسرین شأن نزول آیات فوق را دو قضیّه ذکر کردهاند.
1 - داستان فوق
2 - اینکه یکى از اصحاب پیامبر (ص) گفت: چون پیامبر از دنیا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد، این سخن به آن حضرت رسیده بسیار آزرده شد، پس آیات فوق نازل گردید.
گروهى از مفسران این شأن نزول را ذکر کردهاند از آن جمله است طبرى در جامع البیان، و آلوسى در روح المعانى، و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر صحابى مورد شأن نزول آیه را طلحه و همسرى را که در نظر داشته عایشه دانسته است.
با وجود اینکه داستان عمر و سوده بعد از نزول آیه حجاب واقع گردیده به طوریکه در متن حدیث آمده است «بعد ما ضرب الحجاب». در عین حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذیت و آزار امالمؤمنین سوده حرم پیامبر را - که موجب آزردگى رسول خدا شده و یکى از اسباب نزول آیه شریفه (و ما کان لکم ان تؤذوا رسولاللَّه) حق اذیت و آزار پیامبر (ص) را ندارید - را جزء فضائل عمر و یا به تعبیر دیگر از موافقات عمر به شمار آوردهاند.
مثلاً آلوسى پس از قبول اینکه کار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوده حرم رسولاللَّه (ص) و آزردن او است، مىگوید:
عمر در این کار عیبى نمىدیده، چون گمان مىکرده که بر این کار خیر عظیمى مترتب مىگردد.
«وذلک أ حد موافقات عمر (ره) وهی مشهورة، وعدّ الشّیعة ما وقع منه من المثالب، قالوا: لما فیه من سوء الأدب وتخجیل سوده حرم رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وایذائها بذلک. واجاب أهل السّنة، بعد تسلیم صحة الخبر أنّه (ره) رأى أن لابأس بذلک، لما غلب على ظنّه من ترتب الخیر العظیم... »
تفسیر روح المعانى، ج 22، ص 72.
و نیز بخارى - یا برخى از راویان حدیث - در کتاب وضوء این داستان را چنین توجیه کردهاند، که این اهانت و سوء ادب «حرصاً على أن ینزل الحجاب» بوده.
صحیح بخارى، ج 1، کتاب الوضوء، باب 109 خروج النّساء الى البراز.
و حال آنکه خود در تفسیر سوره احزاب گفته است: این داستان پس از نزول آیه حجاب بوده است. همان.
این امر موجب گردیده تا برخى از شارحان بخارى ناگزیر شوند براى جمع بین این احادیث بگویند شاید این داستان مکرّر تحقق یافته است.
«قال الکرمانى: فان قلت: وقع هنا أنّه کان بعد ضرب الحجاب، وتقدم فی الوضوء أ نّه کان قبل الحجاب، فالجواب: لعله وقع مرتین. »
فتح البارى، عسقلانى، ج 8، ص 391.
به هر حال، آنگاه که حکومت در دست پیامبراکرم (ص) بود، و آنان محکوم بودند، بر آن حضرت جرئت مىکردند. گاه با آرزوى رحلت پیامبر، خیال ازدواج با همسرش را در سر مىپروراندند، گاه با عبارات توهین آمیزى همسران پیامبر (ص) را مخاطب قرار مىدادند.
آه، این چه جرئتى وقیحانه است؟ تصور رحلت رهبران دینى براى ارادتمندانشان بسیار دشوار است. آه چه مظلومیتى؟ آه چه غربتى؟
یا رسولاللَّه «اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبة حیث انقطع عنا الوحى و حیث فقدناک». هنوز 60 بهار از عمر شریف و مبارکت نگذشته بود که تو را درباره همسرانت آزردند ! هواى ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند ! با جملههاى اهانت آمیز با ناموست سخن راندند ! تا خدا فرمود (وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً)
آه چه جرئتى؟ آیا این قوم پس از آنکه خود به حکومت رسیدند، و فاطمه (س) و اهلبیت پیامبر (ص) در ظاهر محکوم و مقهور گردیدند، براى پىگیرى اهدافشان جرأت نخواهند داشت؟ چون دختر پیامبر است؟ چون همسر على است؟ چون مصیبت زده است؟ آن هم به بزرگترین مصائب؟ نه، این امور بر جرئت آنان مىافزود.
امّا هنوز جاى سؤال است که چرا از شجاعت پیامبر (ص) و على علیه السلام نمىهراسیدند و جرأت مىکردند؟ یا به تعبیر دیگر، چرا پیامبر و على صلوات اللَّه علیهما از شجاعت و غیرت خود بهره نمىگرفتند، تا مخالفان چنان جرأت کنند و بر آنها چیره شوند؟
اولاً: خاندان پیامبر (ص) همانند دیگران نیستند.
آنچه آنان را به عکس العمل وا مىدارد فقط امر الهى و رضاى اوست. آنان بر اساس تعصب، غضب، منافع شخصى، دفاع از خود و متعلقات خود حرکت نمىکنند. بلکه تنها مدافع دین و تابع وظیفه و امر الهىاند.
حضرت على (ع) تنها بر اساس امر و فرمان عمل مىکرد، او امر به صبر شده بود، پس امتثالاً لامر اللَّه سبحانه صبر کرد.
ثانیاً: روشن است که اگر به همسر یا مادر و خواهر کسى - هر چند ضعیف و غیرشجاع - هجوم برند، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمىخیزد. امّا اگر بداند که مهاجمین مىخواهند با تحریک احساسات، وى را به عکسالعمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند. اگر شخصى با تدبیر و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هیچگاه دشمن را با عکس العمل به اهدافش نمىرساند.
على (ع) مىدانست آشوب و جنجال هدف مهاجمین است، تا در پرتو آن امر را مشتبه نموده و فرصت را براى معرّفى حق از على و فاطمه علیهما السلام بگیرد. على با صبر و بردبارى نقشه شوم مهاجمین را خنثى کرد. و با فدا نمودن خود و همسرش، مسؤولیت بزرگ خود را براى حفظ دین ایفا و حجت را تا روز قیامت بر خلق تمام کرد.
و به این ترتیب پرسشهاى فراوانى را پیشروى تاریخ قرارداد، که از آن جمله است: چرا خورشید عُمْر فاطمه (س) به آن زودى غروب کرد؟ آیا به مرگ طبیعى بود؟
تهدید به آتش کشیدن خانه در آن تأثیر نداشت؟
آتشزدن در خانه چطور؟
در به پهلوزدن چطور؟
سقط جنین و بیمارى پس از آن باعث شهادت نبود؟
اگر اینها نبود؟ یا اینها موجب شهادت نبود؟
پس چرا: همانطور که بخارى ومسلم مىگویند: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود؟
« فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتى توفّیت ».
صحیح بخارى، ج 2، ص 504، کتاب الخمس، باب 837، ح1265.
« فوجدت فاطمة على ابى بکر فى ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت. »
همان، ج 3، ص 252، کتاب المغازى، ب 155 غزوه خیبر، حدیث 704. و صحیح مسلم، ج 4، ص 30، کتاب الجهاد و السیر، باب 15، ح 52.
چرا در بخارى آمده است: فاطمه (س) پنهان بخاک سپرده شد؟
«فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىٌّ لیلاً ولم یؤذن بها أبابکر وصلّى علیها. »
همان.
چرا چنانکه بخارى نقل کرده: نیمه شب دفن گردید؟
همان.
چرا قبر تنها یادگار پیامبر (ص) هنوز مخفى است؟ چرا پس از گذشت سالها از این ماجرا، مسلم آورده است که: على (ع) ابوبکر و عمر را کاذب، آثم، غادر و خائن مىدانست؟
قال عمر لعلى وعباس: « فرأیتماه (ابابکر) کاذباً آثماً غادراً خائناً... فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً... »
صحیح مسلم، ج 4، ص 28، کتاب الجهاد و السیر، باب 15 حکم الفئ، حدیث 49.
شاید اگر پس از آنچه بر فاطمه (س) گذشت على (ع) بپامىخاست و با ضاربین و قاتلین فاطمه (س) درگیر مىشد. امروز تحریف گران تاریخ مىگفتند على براى گرفتن حکومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگیریها فاطمه کشته شد و على (ع) قاتل فاطمه است. دیگر پاسخ سؤالات فوق چنین روشن نبود.
این قبیل امور از تحریف گران تاریخ بعید نیست، چه اینکه انکار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) کمتر از این نمىباشد. تحریف گران تاریخ، توجیه کنندگان حقایق، در مورد شهید جنگ صفین، عمّار یاسر، که پیامبراکرم (ص) فرموده بود: « یقتله الفئة الباغیة»:
« فراه النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) فینفض التّراب عنه ویقول: تقتله الفئة الباغیة ویح عمّار یدعوهم الى الجنّة ویدعونه الى النّار»
صحیح بخارى، ج1، ص254، کتاب الصّلاة، باب 304، التعاون فى بناء المسجد.
تو را گروهى سرکش به شهادت مىرسانند.
چون صدور این حدیث از پیامبراکرم (ص) مورد اتفاق بود، و قابل انکار نبود، و یکى از ادلّه روشن بغى و بطلان قاتلین عمّار و رهبرشان بود، آنانکه براى دفاع از معاویه از هیچ مکابرهاى روى گردان نبودند، روز را تاریک و شب را روشن معرفى مىکردند، مگر نگفتند على قاتل عمّار است؟ چون وى را به جنگ آورده است؟ ! غافل از اینکه پیامبر اکرم (ص) در ادامه سخنش فرموده بود:
«یدعوهم الى الجنّة و یدعونه الى النار »
همان
عمّار آنان را به سوى بهشت مىخواند و آنان عمّار را به سوى آتش دعوت مىکنند.
و به این وسیله پیامبر اکرم (ص) مخالفان على (ع) و رهبرشان را مصداق آیه شریفه:
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ
سورة القصص، آیة 41.
قرارداد.
وآنچه برخى نقل کردهاند که على (ع) پس از تهدید ناگزیر از بیعت شد ونوبت به احراق نرسید، مخالف نقل بخارى است، که در نزد اهل سنت از اعتبار بیشترى برخوردار است، ونیز شواهد حدیثى وتاریخى، آن رامردود مىداند. بلى قافیه این مرثیه و نوحه با سرودن طلیعه آن به زبان هر سرایندهاى جارى مىشود، چون با قسم به آتش زدن خانه، وسپس براى وفاء به قسم با مشعل به در خانه آمدن، و سقط جنین و... از دنیا رفتن پس از مدت کوتاهى، قتل و شهادت و مستند به این مقدمات خواهد بود.
هر چند بعضى از ناقلین این مرثیه و مصیبت به نتیجه آن تصریح نکرده باشند. امّا همانطور که گذشت این مرثیه به وسیله پدر فاطمه (س) پیامبر اکرم (ص) و فرزندانش ائمه اطهار: تا پایان سرائیده شد. تا اینجا به گوشهاى از شواهد تاریخى حدیثى بر شهادت فاطمه زهرا (س) از منابع معتبر اهل سنت اشاره شد. مطلب آنقدر واضح و روشن است که نیازى به تکثیر منابع نیست.
امّا از طرف دیگر فاجعه آن قدر بزرگ و سنگین است که هر چند نتوان در ادلّه و مستندهاى تاریخى و حدیثى آن خدشه نمود، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختى مىتواند آن را باور کند.
مگر على (ع) نبود؟ چگونه جرأت کردند؟
على (ع) مىدید؟ مىدید فاطمه (س) را مىزدند؟ مىدید آتش شعله مىکشد؟ مىدید مصیبتهایى که روزگاران را همچون شب تار و سیاه کرده است بر فاطمه (س) مىبارد؟ ! چگونه جرأت کردند؟
مگر ندیده بودند على (ع) در خیبر را چگونه از جا کند؟ مگر ندیده بودند على (ع) مرحب را چگونه دو نیم کرد؟ مگر ندیده بودند على (ع) عمرو بن عبدود را...؟ مگر ندیده بودند؟؟؟
مگر نداى جبرئیل را نشنیده بودند «لا سیف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ على» چگونه جرأت کردند؟ بلى على (ع) را دیده بودند.
اى کاش على (ع) را فقط در این صحنهها دیده بودند تا جرأت نمىکردند. حلم على را هم که از کوهها سختتر بود دیده بودند.
یافته بودند که على (ع) نفس پیغمبر (ص) است، و پیغمبر را نیز سالها آزموده بودند، اکنون شروع ماجرا نبود. قبل از آن بر پیامبر (ص) جرأت مىکردند. و او را مىآزردند ! آن هم نه آزارى همچون آزار مشرکان مکّه، که بر آن حضرت سنگ و خاک و خاکستر و زباله مىریختند ! از آن زشتتر ! و نه آزارى همچون آزار مشرکان و یهود و نصارى در جنگها با تیر و نیزه و شمشیر، بلکه از آن سختتر ! آزار در مورد همسران پیامبر (ص): آه چه دشوار است بر غیرت اللَّه. باید سر بر دیوار نهاد و تا ابد بر مظلومیت محمد (ص) خون گریست « که او فرمود: «ما اوذى نبىّ بمثل ما اوذیت» بجاى اینکه با پیروزىها اذیّت و آزارها کم شود افزون مىگردید ! و با رحلتش به اوج رسید.
یافته بودند که سماحت و عظمت پیامبر (ص) بر شجاعت و قدرتش فزونى دارد. دیده بودند در مقابل اذیّتهاى مشرکین قریش نفرین نمىکرد و مىفرمود «انّ قومى لا یعلمون» و در مقابل آنانکه بر آن حضرت شمشیر کشیده بودند فرمود: «اذهبوا انتم الطّلقاء» لذا بر آن حضرت جرأت مىکردند.
او حیا مىکرد که خود در مقابل آزارهایى که بر وى وارد مىشد اعتراض کند، او دین خدا را پاس مىداشت، و خدا به دفاع از او مىپرداخت.
از آیات سوره احزاب استفاده مىشود که: جمعى سرزده و بدون اذن وارد خانه پیامبر (ص) مىشدند. چون آنها را دعوت به میهمانى مىکردند، پس از پذیرایى دور هم مىنشستند و با هم به گفتگوهاى بیهوده و حتى آزاردهندهاى مىپرداختند. و گاه چون از زنان پیامبر چیزى مىخواستند ناگهان پرده را بالا زده و سؤال خود را مطرح مىکردند. پیامبر از این وضع آزرده مىگشت.
امّا حیا مانع بود تا آنها را از این رفتارهاى ناهنجار و ناشایسته منع کند. خداوند آیاتى را فرو فرستاد و آنها را از این رفتار ناشایست خصوصاً در مورد همسران پیامبر بر حذر داشت.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِن.
اى کسانى که ایمان آوردهاید ! به خانههاى پیامبر داخل نشوید مگر بشما براى صرف غذا اجازه داده شود، بدون اینکه چشم به ظرف غذاى وى بدوزید، امّا هنگامى که دعوت شدید داخل شوید، ووقتى غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از صرف غذا) به بحث وگفتگو ننشینید، این عمل، پیامبر را مىآزارد، ولى از شما شرم مىکند (وچیزى نمىگوید)، امّا خدا از (بیان) حق شرم ندارد. وهنگامى که چیزى از آنان (همسران پیامبر) مىخواهید از پشت پرده بخواهید، این کار براى پاکى دلهاى شما وآنها بهتر است
سورة الاحزاب، آیة 53.
و سپس فرمود:
شما حق ندارید پیامبر (ص) را بیازارید و پس از او با همسرانش ازدواج کنید این رفتار شما نزد خداوند بزرگ است
وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیما
سورة الاحزاب، آیه 53.
و پس از چند آیه مىفرماید:
آنانکه خدا و پیامبرش را مىآزارند، خداوند برآنها در دنیا و آخرت لعن مىفرستد و براى آنان عذابى خار کننده آماده فرموده است.
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنهَُمُ اللَّهُ فىِ الدُّنْیَا وَ الاَْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَابًا مُّهِینًا
سورة الاحزاب، آیه 57.
شاید بتوان یکى از اهم مصادیق آزار پیامبر (ص) را داستانى که بخارى آورده است به شمار آورد. حاصل داستان این است که زنان پیامبر اکرم (ص) در تاریکى شب با پوشش کامل به مکانى که خلوت و مناسب بود براى قضاء حاجت مىرفتند. چون امالمؤمنین سوده قد بلندى داشت یا تنومند بود عمر وى را شناخت و فریاد برآورد کهاى سوده تو نمىتوانى خود را از ما پنهان کنى، بدان که ما تو را شناختیم. سوده بر مىگردد، و به پیامبر شکوه مىبرد و آن حضرت مىفرماید شما رخصت داده شدهاید که براى حوائجتان خارج شوید. این داستان را بخارى در سه جا از کتاب صحیحش آورده است.
1 - در کتاب التفسیر سورة الاحزاب در ذیل آیات فوق:
« عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بعد ما ضُرِبَ الْحِجَابُ لِحَاجَتِهَا وَکَانَتْ امْرَأَةً جَسِیمَةً لَا تَخْفَى على من یَعْرِفُهَا فَرَآهَا عُمَرُ بن الْخَطَّابِ فقال یا سَوْدَةُ أَمَا والله ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَانْظُرِی کَیْفَ تَخْرُجِینَ قالت فَانْکَفَأَتْ رَاجِعَةً وَرَسُولُ اللَّهِ e فی بَیْتِی وَإِنَّهُ لَیَتَعَشَّى وفی یَدِهِ عَرْقٌ فَدَخَلَتْ فقالت یا رَسُولَ اللَّهِ إنی خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِی فقال لی عُمَرُ کَذَا وَکَذَا... فقال إنه قد أُذِنَ لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِکُنَّ »
ایشه گفت: پس از آنکه آیه حجاب نازل گردید، سوده براى قضاى حاجتش بیرون رفت، او زنى تنومند بود، از اینرو نمىتوانست خود را از کسانیکه او را مىشناختند پنهان کند عمر بن خطاب او را دید، وگفت: اى سوده ! به خدا نمىتوانى خود را از ما مخفى نگاه دارى، پس فکر کن چگونه خارج شوى گفت: پس بادگرگونى باز گشت وبر پیامبر وارد شد وگفت: یا رسول اللَّه ! من براى برخى از نیازهاى خود بیرون رفتم: عمر به من چنین وچنان گفت... پس (پیامبر اکرم (ص) فرمود: شما اجازه داده شدهاید تا براى نیازهایتان خارج شوید.
صحیح بخارى، ج 3، ص451 باب 45، حدیث 1220.
2 - در کتاب النکاح باب خروج النساء لحوائجهن:
« عن عَائِشَةَ قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ لَیْلًا فَرَآهَا عُمَرُ فَعَرَفَهَا فقال إِنَّکِ والله یا سَوْدَةُ ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَرَجَعَتْ إلى النبی e فَذَکَرَتْ ذلک له وهو فی حُجْرَتِی یَتَعَشَّى وَإِنَّ فی یَدِهِ لَعَرْقًا فَأَنْزَلَ علیه فَرُفِعَ عنه وهو یقول قد أَذِنَ الله لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوَائِجِکُنَّ »
(عایشة گفت: شبى سوده بنت زمعه بیرون رفت، عمر او را دید وشناخت، وگفت: به خدا اى سوده نمىتوانى خود را از ما مخفى نگاه دارى گفت: بسوى پیامبر (ص) باز گشت، پس ماجرا را براى آن حضرت نقل کرد، واو (ص) مىفرمود: خدا به شما اجازه داده است تا براى نیازهایتان خارج شوید.)
همان، ج 4، ص 75، ب 116، ح 166.
3 - کتاب الوضوء باب خروج النساء الى البراز.
« عن عَائِشَةَ أَنَّ أَزْوَاجَ النبی e کُنَّ یَخْرُجْنَ بِاللَّیْلِ إذا تَبَرَّزْنَ إلى الْمَنَاصِعِ وهو صَعِیدٌ أَفْیَحُ فَکَانَ عُمَرُ یقول لِلنَّبِیِّ (ص) احْجُبْ نِسَاءَکَ فلم یَکُنْ رسول اللَّهِ (ص) یَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النبی (ص) لَیْلَةً من اللَّیَالِی عِشَاءً وَکَانَتْ امْرَأَةً طَوِیلَةً فَنَادَاهَا عُمَرُ ألا قد عَرَفْنَاکِ یا سَوْدَةُ حِرْصًا على أَنْ یَنْزِلَ الْحِجَابُ »
عایشه گفت: همسران پیغمبر (ص) در شب براى قضاى حاجت به زمین وسیعى مىرفتند، عمر به پیامبر مىگفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان امّا پیامبر (به نصیحت عمر) عمل نمىکرد، تا شبى سوده بنت زمعه که قامتى بلند داشت پس از پاسى از شب بیرون شد، پس عمر فریاد بر آورد: اى سوده بدان که تو را شناختیم، چون وى بر نزول آیه حجاب حریص بود.
همان، ج 1، ص 136، ب109، ح 143.
شهادت حضرت فاطمه زهراء (س) واقعیتى است که منابع حدیثى و تاریخ شیعه و سنّى بر آن گواه است. برخى به علت عدم آشنائى با حدیث و تاریخ، در این واقعیت تردید نمودهاند. از اینرو گوشهاى از شواهد این مصیبت بزرگ را تنها از منابع معتبر اهلسنّت تقدیم پویندگان حق و حقیقت مىنمائیم.
* * *
قال رسول اللَّه (ص): «... فتکون اوّل من یلحقنى من اهل بیتى فتقدم علىّ محزونة مکروبة مغمومة مقتولة ».
(فاطمه) اولین کسى از اهلبیتم مىباشد که به من ملحق مىگردد، پس بر من وارد مىشود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول...
فرائد السمطین ج 2، ص 34
* * *
قال موسى بن جعفر (ع): انَّ فاطمة (س) صدّیقة شهیده.
اصول کافى ج 1، ص 381
* * *
قال ابن عباس: إنّ الرّزیّة کُلَّ الرّزیة، ما حال بین رسولاللَّه (ص) و بین کتابه.
مصیبت تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) و نوشتارش حائل گردیدند.
صحیح بخارى ج 1، 120
* * *
شهادت حضرت زهرا (س) واقعیتى انکارناپذیر
تاریخ و حدیث اهل سنت و شیعه گواه شهادت جانکاهى است که قافیه بزرگترین مرثیه تاریخ بشریت را مىسازد. کوشش پىگیر هواداران بانیان این مصیبت نتوانسته است آن را از آخر این مرثیه جانگداز پاک کند. و هیهات، هیهات. از نوک قلم پوزش مىطلبم و او را به بردبارى و شکیبایى فرا مىخوانم تا شاید بتوانم فریاد تاریخ را بر این فاجعه جانگداز به رشته تحریر درآوردم.
شهادت تنها یادگار پیامبر، «ام ابیها» صحیح بخارى، ج 3، ص 83، کتاب فضائل أصحاب النّبى (ص)، ب 42، ح 232 و ب 61، مناقب فاطمة، ح 278. «بضعة الرّسول» همان ب 42. و سیراعلام النبلاء، ج 2، ص 123 و... «سیده نساء العالمین»، «سیدة نساء اهل الجنّة» و... پس از رحلت آن حضرت آن هم با فجیعترین وضع، آن هم بوسیله... یعنى چه؟
آیا ممکن است؟ این خبر گوش هر انسان آزادهاى را مىخراشد، هر عقلى را متحیّر مىسازد، بر هر عاطفهاى سنگین مىآید. گویا این همان امانتى است که بر کوهها و دریاها عرضه شد و آنها بر آن طاقت نیاوردند.
شاید همین امر موجب گردید تا توجیهگران تاریخ و افسانه پردازان الفت این واقعیت مسلم تاریخى را انکار کنند. امّا چه مىشود کرد، اى کاش زبان لال مىشد، قلم مىشکست این خبر دهشت بار را نمىشنیدیم. و اى کاش آسمانها فرو مىریخت، کوهها متلاشى مىشد، جهان بپایان مىآمد و این فاجعه رخ نمىداد. چگونه بگویم؟ به که بگویم؟ چگونه ناله سرکنم؟ چگونه فریاد کشم؟ که این واقعیت تلخى است که تاریخ و حدیث معتبر گواه آن است.
این آواى شوم نه تنها از مسلّمات منابع معتبر شیعه است، بلکه معتبرترین کتابهاى اهل سنت بر این مصیبت شاهدند. صحیح بخارى - معتبرترین کتاب، پس از قرآن در نزد اهل سنت - طلیعه این مصیبت را از قول ابن عباس در ضمن حدیثى چنین توصیف مىکند «الرزیّة کلّ الزریّة» مصیبت آن مصیبتى که بر هر مصیبتى برترى دارد، بلکه آن مصیبتى که همه مصائب را در بر مىگیرد، زمینه سازى براى این مصیبت عظمى بود. نسبت هذیان و... به پیامبر اکرم (ص) «غلبه الوجع» براى جلوگیرى تأکید بیشتر بر سفارشات آن حضرت درباره شهید این مصیبت و... بود. و با جمله «عندنا کتاب اللَّه حسبنا» کتاب را از عترت جدا کرده و زمینه «الرّزیّة کلّ الرّزیّة» را فراهم کردند.
اینک متن حدیث (ابن عباس گفت:
چون بیمارى رسول خدا (ص) شدید گردید، فرمود: چیزى بیاورید تا بر آن براى شما نوشتهاى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بر پیامبر (ص) بیمارى چیره گردیده، کتاب خدا در دست ماست ما را بس است، پس اختلاف کردند وجنجال بالا گرفت. پیامبر (ص) فرمود: از نزد من بر خیزید درگیرى در حضور من سزاوار نیست.
پس ابن عباس بیرون رفت ومى گفت: مصیبت، تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) ونوشتارش حائل گردیدند.
«عن ابن عباس قال: لمّا اشتدّ بالنّبیّ (صلى الله علیه و سلم) وجعه، قال: ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعده، قال عمر: انّ النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) غلبه الوجع وعندنا کتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا وکثر الغلط، قال: قوموا عنّی ولاینبغی عندی التنازع، فخرج ابن عباس یقول: انّ الرزیّة کلّ الرزیّة ماحال بین رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وبین کتابه.»
صحیح بخارى، ج 1، ص 120، کتاب العلم، باب 82 کتابة العلم، حدیث 112. و ج 3، ص 318، کتاب المغازى، باب 199 مرض النّبیّ (ص) و وفاته، حدیث 872. و ج 4، ص 225، کتاب المرض و الطب، باب 357 قول المریض قوموا عنّى، حدیث 574. و ص774، کتاب الاعتصام، باب 1191 کراهیة الخلاف، حدیث 2169.
شاید آنانکه کلام ابن عباس را مىشنیدند که مىگوید: «الرّزیّة کلّ الرّزیّة» واى مصیبت جامع، حیران و آشفته خاطر بودند که یعنى چه؟ ! ابن عباس چه مىگوید؟ ! امّا پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هذیان و یاوهگویى به پیامبر (ص) کلام دیگرى گفت: به خدا قسم خانه را با شما آتش مىزنم. این ماجرا در منابع فراوانى از اهل سنت آمده که فقط به چند نمونه آن اشاره مىشود.
الف: ابو بکر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه، شیخ و استاد بخارى، در کتاب المصف، مىگوید:
«آنگاه که بعد از رسولخدا (ص) براى ابوبکر بیعت مىگرفتند. على (ع) وزبیر براى مشورت در این امر نزد فاطمه (س) دختر پیامبر (ص) رفت وشد مىکردند. عمر بن خطاب با خبر گردید وبنزد فاطمه (س) آمد وگفت: اى دختر رسول خدا (ص) ! به خدا در نزد ما کسى از پدرت محبوبتر نیست وپس از او محبوبترین تویى ! ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمىشود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند. اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه (س) بیرون شد، على (ع) و... به خانه بر گشتند. پس فاطمه (س) گفت: مىدانید که عمر نزد من آمد، وبه خدا قسم یاد کرده اگر شما (بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید) به خانه برگردید خانه را با شما آتش مىزند؟ وبه خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد »
«حین بویع لأبى بکر بعد رسول اللَّه (ص) کان علیّ والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فیشاورونها ویرجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن خطاب، خرج حتّى دخل على فاطمة فقال: یا بنت رسول اللَّه (ص) واللَّه ما أحد أحب إلینا من أبیک وما أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللَّه ما ذلک بمانعی أن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت. قال: فلمّا خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون انّ عمر قد جائنی وقد حلف باللَّه لإن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، وأیم اللَّه لیمضینّ لما حلف علیه. »
کتاب المصنف، ج 7، ص 432، حدیث 37045، کتاب الفتن.
ب: همین مضمون را سیوطى در مسند فاطمه، آورده است. سیوطى، مسند فاطمه، ص 36. ج:
ابن عبدالبر، در الاستیعاب، نیز این داستان را نقل کرده است.
ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3، ص 975. و...:
و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود: آیا من نظارهگر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: بلى. چنانکه بلاذرى مىگوید: « ابوبکر به على (ع) پیام فرستاد تا با وى بیعت کند امّا على نپذیرفت. پس عمر با مشعلى آمد، فاطمه (س) نا گاه عمر را با مشعل در خانهاش یافت، پس فرمود: یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنکه تو در خانهام را بر من به آتش مىکشى؟ ! عمر گفت: بلى. »
«انّ ابابکر ارسل الى علىٍّ یرید البیعة، فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: یابن خطاب ! أتراک محرقاً علىَّ بأبی؟ ! قال: نعم. »
بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 586.
وابوالفداء نیز مىگوید:
« سپس ابوبکر عمر بن خطاب را به سوى على وآنانکه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه (س) بیرون کند. وگفت: اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ.
پس عمر مقدارى آتش آورد تا خانه را آتش زند.
پس فاطمه (س) بر سر راهش آمد وفرمود: کجا؟ اى پسر خطاب ! آمدهاى تا کاشانه ما را به آتش کشى؟ ! گفت: بلى. یا در آنچه امت وارد شدهاند وارد شوند. »
« ثمّ انّ ابابکر بعث عمر بن خطاب الى علیٍ ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة (رضیاللَّه عنها) وقال: ان ابى علیک فقاتلهم، فاقبل عمر بشىء من نار على ان یضرم الدار، فلقیته فاطمة (رضیاللَّه عنها) وقالت: الى این یابن الخطّاب؟ ! أجئت لتحرق دارنا؟ ! قال: نعم، او یدخلوا فیمادخل فیه الامّة. »
ابوالفداء، تاریخ ابى الفداء ج 1 ص 156. دار المعرفة، بیروت.
این سخن و این رفتار تفسیرى بر کلام ابن عباس «الرزیّة کلّ الزریّة» گردید. نه، سخن ابن عباس تفسیرى به گستردگى تاریخ، بلکه به وسعت... دارد، که در این رزیّه و ماتم، تاریخ قصیدهاى سروده است، که این گفته و کرده عمر جزء اوّلین مصرعهاى آن قصیده بود. شاید ابن عباس هم از آن غزلى که عمر سرائید «غلبه الوجع» در ابتدا «الرزیّة کلّ الزریّة» را درک نمىکرد. و تنها پیامبر اکرم (ص) در بستر بیمارى این غزل غم را تا به پایان خواندند، که درد و تلخى آن، سختى بیمارى را تحت الشعاع قرار داد. از اینرو عالم بزرگ سنى شافعی جوینی - استاد جمعى از علماى اهل سنت، که یکى از شاگردانش - ذهبى - که به شاگردیش افتخار مىکند و مىگوید:
سمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخرالإسلام صدرالدّین... و کان دیّناً صالحاً.
تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1505، رقم 24.
از پیامبر اکرم (ص) نقل مىکند که فرمود:
«چون به دخترم فاطمه مىنگرم بیاد مىآورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانهاش ذلّت وارد گردیده، از وى هتک حرمت شده، حقش غضب، و ارثش منع شده، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمىآورد « یا محمداه ».... پس او اولین کسى از اهلبیتم مىباشد که به من ملحق مىگردد، پس بر من وارد مىشود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول... ».
«..وانّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بعدی، کانّی بها وقد دخل الذّل بیتها وانتهکت حرمتها وغصبت حقّها ومنعت ارثها وکسرت جنبها واسقطت جنینها وهی تنادى: یإ؛ محمداه...فتکون اوّل من یلحقنی من أهل بیتی فتقدم علیَّ محزونة مکروبة مغمومة مغصوبة مقتولة. »
فرائد السمطین، ج 2، ص34، 35 طبع بیروت.
هنگامى با مشعل آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم (ص) آمدند که وى «به محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و... موجب قتل محسن طفلى که هنوز پابه دنیا ننهاده بود گردید. چنانکه ابن ابى دارم - آنکه ذهبى وى را «الامام الحافظ الفاضل... کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة» خوانده - جمله «إنّ عمر رفس فاطمة حتّى اسقطت بمحسن ؛ عمر لگدى بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گردید ». را مورد تقریر و تأیید قرار داده، تا مورد نکوهش گروهى قرار گرفت.
«کان ابن ابى دارم مستقیم الامر عامة دهره ثم فى آخر ایامه کان اکثر ما یقرء علیه المثالب حضرته و رجل یقرء علیه ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن. »
سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.
روشن است زنى که در اثر تهدید به احراق بیت و آتش زدن خانهاش و سقط جنینش و... مریض گردد و مرض او در زمان کوتاهى منجر به فوت وى شود، این فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مىگردد، و به عامل جنایت مستند مىباشد، و نیازى به دلیل دیگرى ندارد. از اینرو است که ائمه معصومین: واهلبیت رسولخدا (ص) مادر خود را شهید مىخواندند. چنانکه حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود:
«إنّ فاطمة (س) صدیقة شهیدة»
اصول کافی، ج 1، ص 381، ح 2.
با آنچه گفته شد جاى تردیدى باقى نمىماند، و شهادت دختر پیامبر (ص) براى هیچ شیعه و سنى منصف و غیرمتعصبى قابل انکار نیست. در عین حال باز هم این قصّه بر باورهاى بسیارى سنگین مىآید و جا دارد که فریاد برآورند که: آه چه مىگوئى؟ چه مىنویسى؟ ساکت باش؟ مگر ممکن است راست باشد؟ اگر راست است، پس چرا افلاک مىگردند؟ خورشید مىتابد؟ و.... مگر خدا به پیامبرش نفرمود: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و پیامبر اکرم (ص) درباره دخترش نفرمود: «فاطمة بضعة منّى؛ فاطمه پارهتن من است»؟
شاید بخارى به دروغ، طلیعه این غزل را سروده است «غلبه الوجع»، «عندنا کتاب اللَّه حسبنا»، «الرزیّة کلّ الزریّة»؟ مگر صحیح بخارى معتبرترین کتاب اهل سنت نیست؟ چرا این جملات را آن قدر تکرار کرده؟ چرا وى مراسم غریبانه به خاک سپارى فاطمه را در نیمه شب دور از انظار خلیفة و... ذکر کرده؟ ومى گوید:
چون فاطمه وفات کرد شوهرش علی (ع) وى را شبانه به خاک سپرد وابوبکر را خبر نکرد وخود بر او نماز گزارد.
فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلاً و لم یؤذن بها ابابکر و صلّى علیها...
صحیح بخارى، ج 3، ص 253، کتاب المغازى، باب 155 غزوة خیبر، حدیث 704.
چرا کراهیت على (ع) ملاقات با عمر را ذکر کرده؟
... أن ائتناو لا یأتنا احد معک کراهیّة لمحضر عمر.
همان مدرک اگر بخارى مىبود شاید مىگفت: من تنها نبودم، مسلم هم همین جریان را نقل کرده وگفته است: که ابن عباس بر این رزیّة چنان گریست که از اشکاهایش ریگها تر شدند:
« قال ابن عباس: یوم الخمیس وما یوم الخمیس، ثمّ بکى حتّى بلّ دمعه الحصى، فقلت یا بن عباس وما یوم الخمیس؟ قال: اشتدّ برسولاللَّه (صلى الله علیه و سلم) وجعه فقال ائتونی اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعدی فتنازعوا وما ینبغی عند نبىّ تنازع، وقالوا ما شأنه أهجر استفهموه، قال: دعونی... »
ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبهاى سپس گریست تا آب دیدگانش ریگها را تر کرد. پس گفتم: روز پنجشنبه چیست؟ گفت: بیمارى رسول خدا (ص) شدید گشت، پس فرمود: بیاورید تا براى شما نوشتارى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. پس نزاع کردند، ونزاع در نزد پیامبر سزاوار نیست، و گفتند او را چه شده است، هزیان مىگوید، از او جویاشویم، فرمود، رها کنید مرا...
صحیح مسلم، ج 3، ص 455، کتاب الوصیّه باب 5 الوقف ح 22.
ابن ابى شیبه استادم قبل از من فاجعه را روشنتر بیان کرده که تهدید بآتش کشیدن خانه را ذکر کرده. مطلب روشنتر از آن است که بتوان آن را مخفى کرد، چه اینکه این مطلب در منابع معتبر ما اهلسنت فراوان آمده.
شاید کسى تصّور کند: آنچه به سند صحیح ومعتبر ثابت وغیر قابل انکار است، تهدید به آتش کشیدن خانه فاطمه (س) است، امّا اصل آتش زدن ثابت نیست. بلى، کلام ابن ابى شیبه به تنهایى آتش زدن بیت وحى را ثابت نمىکند، امّا بخارى با نقل بیعت نکردن على (ع) با ابوبکر از به آتش کشیدن بیت نبوّت خبر مىدهد. زیرا در نقل ابن ابى شیبه خواندیم که عمر قسم یاد کرد اگر بیعت نکنند دستور مىدهم تا خانه را با اهلش آتش زنند. آنچنان سوگند عمر جدّى بود که فاطمه (س) سوگند مىخورد که عمر به قسمش وفا خواهد کرد. وبخارى آورده است:
«فاطمه (س) بر ابوبکر غضب نمود پس با وى قهر کرد پس با او سخنى نگفت تا وفات نمود وبعد از پیغمبر (ص) شش ماه زندگى کرد... (و على (ع)) در این ماههابیعت نکرد.
«فوجدت فاطمة على ابى بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتّى توفیّت وعاشت بعد النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) ستّة اشهر... ولم یکن یبایع تلک الاشهر. »
صحیح بخارى، ج 3، ص 253، کتاب المغازى، باب 155 غزوة خیبر، حدیث 704.
پس بنا بر این چنانکه بلاذرى در انساب الاشراف مىگوید:
« فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة ».
عمر به مقتضاى قسمش عمل کرد وبیت اهل البیت را به آتش کشید.
هر چند رهبری انقلاب در سخنان ابتدای سالشان در مشهد ، علت پرداختن به موفقیتهای ملت ایران در سال 90 را رجزخوانیهای دشمنان و سران استکبار و خردهریزهاى اینها در منطقه خود ما اعلام کردند ، اما این بیانات طوری تنظیم شده بود که همزمان پاسخی به رجزخوانیها ، یاوه گوییها ، سیاه نماییها و سنگ اندازیهای جبهه دنیاطلب و ضد عدالت ِ داخلی در این سال پر تنشی که گذشت هم ، باشد . ایشان به این نکته اشاره کردند که : " از نقاط ضعف بىاطلاع نیستیم ، نقاط ضعف هم داریم ؛ اما در جمعبندى نهایى ، نقاط قوت بسیار بیشتر از نقاط ضعف است ."
و حالا به برخی از این کدها و پاسخها اشاره می شود :
- در سیاه نمایی ، دروغ گویی و سنگ اندازی علیه دولت در عرصه فعالیتهای افتصادی ، سال 90 غوغایی بود . به هیچ آمار ، فعالیت و عملکرد مثبتی نمی رسیدند مگر آنکه آن را با موج تبلیغات سیاه ِ یک طرفه شان زیر سوال ببرند و بی اعتبار کنند و دروغ بنمایانند . اوج این توطئه چینی ها برای خنثی کردن یکی از موفق ترین طرحهای دولت یعنی هدفمندی یارانه ها در جهت انتقام گیری از مردم ، اوضاعی بود که در بازار ارز و سکه به وجود آوردند و یا ماجرای اختلاس معروف که به دنبال این وقایع موج لجن پراکنیهای ناجوانمردانه و هدفمندی بود که علیه عملکرد اقتصادی دولت ، فضای رسانه ای کشور را پر کرد . حال این اکاذیب و منفی بافیها را بگذاریم کنار سخنان رهبری انقلاب در توصیف فعالیتها و پیشرفتهای کشور در زمینه های مختلف علمی ، عمران و آبادی و اصلاح ساختار تولید و اقتصاد کشور که بخش اعظم سخنرانیشان ذکر این پیشرفتها بود و ذکر این مطلب که " تحرک اقتصادى مسئولین کشور با همراهى مثال زدنى و تحسینبرانگیز مردم در طول سال 90 قابل ذکر است . "
- در پی اجرای موفق و فوق تصور طرح هدفمندی یارانه ها و کسب محبوبیت بیشتر برای عدالت طلبان به ویژه در میان قشر ضعیف جامعه ، قدرت طلبان ِ دنیا طلب به دنبال راه چاره ای برای توقف این طرح خانمان برانداز !! افتادند . در این زمینه مجلسیان که خود با هزار ضرب و زور و بعد از دو سال ، قانون حداقلی ِ هدفمندی را تصویب کرده بودند ، با طرح های فوریتیشان به صحنه آمدند و هدفشان را زدن آن بخشی از قانون مصوب خودشان که یارانه ها را نقدی و عادلانه در بین مردم توزیع می کند و ظاهراً از زیر دستشان در رفته بود ، قرار دادند . سردسته شان در مجلس هم جناب مصباحی مقدم می باشد که شدیداً به رئیس جمهور و موفقیتهای دولتش حساسیت دارد و حسادت می کند اما رهبری انقلاب در این سخنان به شدت از این بخش از قانون حمایت کردند و تاکید داشتند که خبرهاى موثقى از سراسر کشور دارند که حاکى از آن است این توزیع در بهبود زندگى طبقات ضعیف نقش مؤثری داشته است و آن را مهمترین هدف و مقصد از این قانون دانستند .
- یکی از لق لقه های زبان برخی از ولایتمداران ناب ! و عمارها ! ( بیچاره عمار ! ) و جبهه دنیاطلبان با شروع انقلابهای منطقه ، این بود که سیاست خارجی فعال و درست و درمانی نداریم و از فرصتها استفاده نشده و تاثیر گذاری خوبی در این حوادث نداشته ایم . اما رهبری بر خلاف اینهمه تبلیغات منفی از سیاست خارجی اِعمال شده به عنوان دیپلماسى فعال ِ سال 90 در مسائل منطقه ، یاد کردند که باعث شد " نظام جمهورى اسلامى مرکز توجه دنیاى اسلام که امروز بیدار شده است ، قرار گیرد . "
- مجلس ظاهراً برای بعد از تعطیلات ، خوابهایی برای انتقام از ضربه ای که رئیس جمهور در جلسه سوال ، با پاسخهای جالب و روشنگرش به آنها زد ، دیده است . احتمالاً اولین اقدامشان هم استیضاح وزیر کار در آغازین روزهای سال " تولید ملى ، حمایت از کار و سرمایهى ایرانى " باشد ! ( چه تناسبی ! ) اما رهبری باز هم به میدان آمده و میانه را گرفتند و همه را به رعایت حریم هم و البته با یک تاکید مضاعف ، بر حفظ حریم رئیس جمهور توصیه کردند و متذکر شدند که " با هم باشید و این معنایش این نیست که همه یک جور فکر کنند ؛ معنایش این است که اگر دو جور فکر میکنید ، دست به گریبان نشوید . هر گونه مخالفت با یکدیگر ، هر گونه دعوا و نزاع با یکدیگر ، دشمنان را امیدوار میکند ، خوشحال میکند. "
- متاسفانه نگاه قبیله گرایانه که معلول دنیاطلبی و ضعف ایمان است ، بر فضای سیاسی کشور حاکم شده و موضع گیریها ، عملکردها ، قضاوتها و مرزبندیها را این نگاه پست تعیین می کند نه حق و باطل . در این نگاه ِ دنیامدارانه برای حذف و طرد فرد و یا به عبارتی دیدگاهی که حاضر به تعظیم در برابر مقدسات و دنیای این قبایل نباشد هر حربه دنیاطلبانه و غیر اخلاقی مورد استفاده قرار می گیرد . رهبری انقلاب باز هم و برای چندمین بار مخالفتشان را با این نگاههای حذفی و این رفتارهای غیر اخلاقی ابراز داشتند و با شرح اینکه هر مخالفی الزاماً معاند نیست و شاید راه را برای دفاع از انقلاب اشتباه رفته و نیت سیاهی نداشته باشد ، این حربه را از آقایان قبیله گرای ِ دنیاطلب گرفتند که با سوء استفاده از کوچکترین بهانه هایی و زیر پوشش موجهی چون معاند و مخالف یابی برای نظام و مقابله با آنها ، در واقع به دنبال حذف مخالفین قبیله و دنیای خودشان بر آیند .
- لازم به یادآوری نیست که در فضای مجازی ، از صدقه سری تلاشهای مجدانه ! دستگاه قضایی ، حاکم بلامنازع ، تقریباً کدام نگاه و کدام سایتها می باشند و لذا مخاطب رهبری در انتقاد از " بدگوییهای بی محابا " ، به چه کسانی بر میگردد .
خب ، نتیجه این همه توصیه و سفارش برای چندمین بار به مدعیان و قدرت طلبان برای کمک به برپایی یک فضای اخلاقی تر و ایمانی تر در عرصه سیاسی و در نتیجه پیشرفت سریعتر و مقتدرانه تر کشور ، چه خواهد بود ؟ با در نظر گرفتن موارد قبلی می شود گفت هیچی ! دلیلش هم روشن است چون ولیّ آنها دنیایشان است .
اما خب با این بیانات راه مستقیم و صحیح آشکار می شود ، حقمداران مشخص می شوند تا اگر کسانی بودند که بخواهند در صراط مستقیم گام بردارند ، بدانند راه درست کدام است و چه کسانی برحق هستند .
الف) موقعیت جغرافیایى فدک
فدک دهکدهاى در شمال مدینه بود که تا آن شهر دو یا سه روز راه فاصله داشت.1 این دهکده در شرق خیبر و در حدود هشت فرسنگى2 آن واقع بود و ساکنانش همگى یهودى شمرده مىشدند. امروزه فاصله خیبر تا مدینه را حدود 120 یا 160 کیلومتر ذکر مىکنند.3
ب) فدک و رسول خدا(ص)
در سال هفتم هجرت، پیامبر خدا(ص) براى سرکوبى یهودیان خیبر که علاوه بر پناه دادن به یهودیان توطئهگر رانده شده، از مدینه به توطئه و تحریک قبایل مختلف علیه اسلام مشغول بودند، سپاهى به آن سمت گسیل داشت و پس از چند روز محاصره دژهاى آن راتصرف کرد.
پس از پیروزى کامل سپاه اسلام - با آن که اختیار اموال و جانهاى شکست خوردگان همگى در دست پیامبر(ص) قرار داشت - رسول خدا(ص) با بزرگوارى تمام، پیشنهاد آنان را پذیرفت و به آنها اجازه داد نصف خیبر را در اختیار داشته باشند و نصف دیگر از آن مسلمانان باشد. بدین ترتیب، یهودیان در سرزمین خود باقى ماندند تا هر ساله نصف درآمد خیبر را به مدینه ارسال دارند.
با شنیدن خبر پیروزى سپاه اسلام، فدکیان که خود را همدست خیبریان مىدیدند، به هراس افتادند؛ اما وقتى خبر برخورد بزرگوارانه پیامبر(ص) با خیبریان را شنیدند، شادمان شدند و از رسول خدا(ص) خواستند که با آنان همانند خیبریان رفتار کند. پیامبر خدا(ص) این درخواست را پذیرفت.4
ج) تفاوت فقهى حکم خیبر و فدک
رفتار رسول خدا درباره فدک و خیبر یکسان مىنماید؛ ولى این دو سرزمین حکم همسان ندارند. مناطقى که به دست مسلمانان تسخیر مىشود، دو گونه است:
1. مکانهایى که با جنگ و نیروى نظامى گشوده مىشود. این سرزمینها که در اصطلاح «مفتوح العنوة» (گشوده شده با قهر و سلطه) خوانده مىشود، به منظور تقدیر از تلاش جنگجویانِ مسلمان در اختیار مسلمانان قرار مىگیرد و رهبر جامعه اسلامى چگونگى تقسیم یا بهرهبردارى از آن را مشخص مىسازد.5 منطقه خیبر، جز دو دژ آن به نامهاى «وطیح» و «سلالم»،6 این گونه بود.
2. مکان هایى که با صلح گشوده مىشود؛ یعنى مردم منطقهاى با پیمان صلح خود را تسلیم مىکنند و دروازههاى خود را به روى مسلمانان مىگشایند. قرآن کریم اختیار این نوع سرزمینها را تنها به رسول خدا(ص) سپرده است7 و مسلمانان در آن هیچ حقى ندارند.
فدک و دو دژ پیش گفته خیبر این گونه فتح شد؛ بنابراین، ملک رسول خدا(ص) گشت. طبرى مورخ بزرگ مىگوید: «و کانت فدک خالصة لرسول الله(ص) لانهم لم یجلبوا علیها بِخِیْلٍ و لا رکاب؛8فدک ملک خالص پیامبر خدا(ص) بود. زیرا مسلمانان آن را با سواره نظام و پیاده نظام نگشودند.»
د) ارزش اقتصادى فدک
درباره ارزش اقتصادى فدک بسیار سخن گفتهاند. برخى از منابع شیعى درآمد سالیانه آن را بین بیست و چهار هزار تا هفتاد هزار دینار نوشتهاند9 و برخى دیگر، نصف درآمد سالیانه آن را 24هزار دینار نگاشتهاند. ابن ابى الحدید معتزلى10از یکى از متکلمان امامى مذهب چنان نقل مىکند که ارزش درختان خرماى این ناحیه با ارزش درختان خرماى شهر کوفه در قرن هفتم برابر بود.11
به نظر مىرسد مىتوان تا حدودى ارزش واقعى اقتصادى آن را از یک گزارش تاریخى زمان خلافت عمربن خطاب دریافت. وقتى خلیفه دوم تصمیم گرفت فدکیان یهودى را از شبه جزیره عربستان اخراج کند، دستور داد نصف فدک را که سهم آنان بود، از نظر زمین و درختان و میوهها قیمت گذارى کنند. کارشناسان ارزش آن را پنجاه هزار درهم تعیین کردند و عمر با پرداخت این مبلغ به یهودیان فدک، آنها را از عربستان بیرون راند.12
بنابراین، مىتوان ارزش اقتصادى فدک در زمان رسول خدا(ص) و ابوبکر را چیزى نزدیک به این مقدار دانست.
اختلاف حضرت زهرا(س) با حکومت بر سر فدک چگونه بود؟
گزارشهاى منابع شیعى و سنى نشان مىدهد حضرت زهرا(س) و حکومت هر یک دو ادعا درباره فدک داشتند.
الف) ادعاهاى حضرت زهرا(س)
چنان که نزد شیعیان مشهور است، حضرت زهرا(س) فدک را ملک خود مىدانست و براى اثبات مالکیت خود دو راه را به صورت طولى پیمود؛ یعنى وقتى از راه اول نتیجه نگرفت سراغ راه دوم رفت.13 این دو راه عبارت است از بخشش و ارث.
1. بخشش (نحله)
عمده منابع شیعى و نیز منابع متعدد اهل سنت این نکته را بیان مىکنند که نیمى از فدک در سال هفتم هجرى به ملکیّت شخص پیامبر اکرم(ص) درآمد و پیامبر(ص) - طبق آیه «و آتِ ذالقربى حقَّه؛14 حق خویشان خود را بپرداز» - آن را به حضرت فاطمه زهرا(س) بخشید.15
حضرت فاطمه(س) پس از پیامبر اکرم(ص) براى اثبات این ادعا حضرت على(ع) و امّ ایمن را گواه قرار داد. حکومت سخن حضرت زهرا(س) را نپذیرفت و بااین بهانه که اولاً حضرت على(ع) در این گواهى صاحب نفع است و ثانیاً - حتى اگر شهادت على(ع) پذیرفته شود - در اثبات امور مالى گواهى دو مرد یا یک مرد و دو زن لازم است، گواهى امام على(ع) و ام ایمن را رد کرد.16
نقد رأى دستگاه خلافت
کردار حکومت از نظر قوانین و سنت اسلامى مردود است؛ زیرا:
1. در آن زمان فدک در دست حضرت فاطمه(س) بود. در آیین دادرسى پیامبر اکرم(ص) - البینة على المدعى و الیمین على من انکر- شاهد آوردن وظیفه مدعى و سوگند خوردن وظیفه منکر است. پس حضرت منکر به شمار مىآمد و باید سوگند مىخورد دیگرى در این ملک حقى ندارد.
2. با توجه به آیه تطهیر17 که مفسران شیعه و سنى شأن نزول آن را درباره اهل بیت پیامبر اکرم(ص) مىدانند،18اهل بیت آن حضرت(ع) از هر گونه رجس و پلیدى دورند؛ و بدیهى است که مصداق این آیه نمىتواند ادعاى نادرست مطرح کند.
3. محدثان شیعه و سنى بر این نکته اتفاق دارند که پیامبر اکرم(ص) درباره حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: «ان الله یغضب لغضبها و یرضى لرضاها؛19 خداوند براى خشم فاطمه خشمگین و براى خشنودىاش خشنود مىشود.» این جمله که حکومتگران نیز آن را شنیده بودند، نشان مىدهد فاطمه(س) در همه شؤون زندگانىاش جز در مسیر خداوند گام بر نمىدارد و بىتردید چنین فردى هرگز ادعاى دروغ بر زبان نمىراند.
4. شاهد ادعاهاى حضرت زهرا(س) شخصیتى مانند على(ع) است که با آیاتى چون «آیه ولایت»20 و آیه تطهیر تأیید گردیده و در آیه مباهله به منزله نفس پیامبر(ص) مطرح شده است.21 افزون بر این، با بیشترین تأییدات از سوى پیامبر(ص) روبهرو است. تنها حدیث «على مع الحق و الحق مع على یدور حیث مادار؛22 على با حق است و حق با على است و حق بر محور على مىگردد.» براى اثبات درستى گفتار و کردارش کافى است.
این روایات در جامعه آن روز شایع بود و مسلماً حکومتگران با آنها آشنا بودند. بىتردید رد کردن شهادت چنین گواهى نشان دهنده بىاعتنایى به آیات و روایات و یا دستکم نا آگاهى از آنها است. راستى آیا رواست تصور کنیم شخصیتى که از آغاز اسلام همه هستىاش را خالصانه در طبق اخلاص گذاشته و به درگاه خداوند پیشکش کرده است، بخواهد به سود همسرش گواهى دهد؟
آیا مىتوان کسى را که در طول زندگانىاش از دنیا به حداقل اکتفا و اموال خود را عمدتاً وقف کرده است، به دنیاطلبى و گواهى دروغین متهم کرد؟
5. در میان اصحاب پیامبر خدا(ص) به فردی به نام خزیمة بن ثابت برمىخوریم که به جهت شدت ایمانش پیامبر(ص) او را به لقب «ذوالشهادتین» مفتخر کرد و گواهىاش را با گواهى دو شاهد برابر شمرد.23
اگر پیامبر(ص) شهادت چنین شخصى را در همه موارد با گواهى دو شاهد برابر دانست، چرا حاکم پس از او نمىتواند گواهى حضرت على(ع) را که به مراتب از «خزیمه» برتر است، با شهادت دو شاهد برابر بداند؟
6. به گواهى حکومتگران، پیامبر خدا(ص) «ام ایمن» را زن بهشتى معرفى کرد24واضح است چنین شخصیتى هیچگاه گواهى دروغ نمىدهد.
در این جا از نظر تاریخى پرسشى اساسى رخ مىنماید: به راستى اگر پیامبر اکرم(ص) فدک را به حضرت فاطمه(س) بخشیده بود، چرا آن حضرت(س) نتوانست شاهدان بیشتر بیاورد، با آن که از نظر زمان حدود چهار سال (7-11هجری) فدک در اختیار وى قرار داشت؟
در پاسخ به این پرسش باید یاد آور شد:
1. گزارشهاى این واقعه نشان مىدهد این بخشش درون خانوادگى بوده و پیامبر(ص) صلاح ندید آن را آشکارا براى مردم اعلام کند. حضرت(ص) تنها افراد بسیار نزدیک را بر این امر گواه گرفت و حتى مصلحت ندید افرادى مانند عباس(عموى رسول خدا) و همسرانش را شاهد این بخشش قرار دهد.
مصالح این امر را مىتوان امورى چون متهم شدن به ترجیح خانواده، حسادتهاى درون خانوادگى یا بالا رفتن سطح توقع بعضى از همسران دانست.
2. ممکن است جمعى از شاهدان، با توجه به حاکمیت وقت، از شهامت لازم براى گواهى دادن بىبهره بودند؛ چنان که اکثریت جامعه آن روز از ابراز نصّ غدیرخم خوددارى مىکردند.
3. گزارشهاى این واقعه نشان مىدهد حضرت فاطمه زهرا(س) در زمان حیات پدر بزرگوارش - با توجه به این که در آمد فدک بسیار فراتر از نیازهایش بود، نیاز جامعه مسلمان آن روز و عدم امکان حضور فعال حضرتش در تدبیر اقتصادى آن سامان - اختیار آن را کلاً به پدر واگذار کرد تا خود هر گونه صلاح مىداند مازاد درآمد آن را مصرف کند. با این واگذارى بسیارى چنان پنداشتند که تصرفات پیامبر(ص) در فدک تصرفاتى حاکمانه و به عنوان رهبر جامعه مسلمانان است، در حالى که در واقع آن حضرت (ص) همه این امور را به نحو وکالت تام الاختیار از جانب دختر گرانقدرش انجام مىداد.25
2. ارث
پس از آن که حکومت شهادت گواهان حضرت(س) را نپذیرفت، حضرت زهرا(س) از راه دیگر وارد شد و از حکومت خواست میراث پدرش را که فدک نیز بخشى از آن است،26 به او واگذار کند و در این مورد به نص آیه قرآن درباره ارث متمسک شد: «یوصیکم الله فى الولادکم للذکر مثل حظ الانثیین...؛27 خداوند به شمار درباره [ارث] فرزندانتان سفارش مىکند که سهم پسر دو برابر دختر است... .»
ظاهر این آیه عام است و انبیا و غیر انبیا را شامل مىشود. ابوبکر در برابر این آیه چنان استدلال کرد که انبیا از خود ارث باقى نمىگذارند. حضرت زهرا(س) فرمود: چگونه است که هر گاه تو درگذشتى فرزندانت از تو ارث مىبرند؛ اما ما از رسول خدا(ص) ارث نمىبریم؟! 28 آن گاه به آیات دیگر قرآن که در موارد مختلف از ارث پیامبران گذشته سخن به میان آورده است، تمسک جست؛ مانند آیه ششم سوره مریم و آیه شانزدهم سوره نمل. در آیه ششم سوره مریم، حضرت زکریا بیان مىدارد که «خداوندا، من از خویشانم که پس از من وارثانم خواهند شد، بیمناکم... پس فرزندى به من عطا کن که از من و آل یعقوب ارث برد.»29 در آیه شانزدهم سوره نمل از ارث بردن سلیمان پیامبر، از پدرش داوود پیامبر سخن به میان آمده است.30سؤالى که در این جا به ذهن مىرسد، آن است که اگر حضرت زهرا(س) مىتوانست فدک را از طریق ارث به دست بیاورد، باید مىدانست پیامبراکرم(ص) وارثان شرعى دیگرى به عنوان همسران دارد و فدک تنها از آن حضرت(س) نمىگشت. پس چرا از ابوبکر مىخواهد تمام فدک را از طریق ارث به او واگذار کند؟
در پاسخ باید گفت:
1. حضرت(س) تمام فدک را شرعاً از آن خود مىدانست و چون ادعاى بخشش او را نپذیرفتند، به ادعاى ارث متوسل شد.
2. اگر آن را از راه ارث به او مىدادند، در این هنگام طبق قانون ارث اسلام تنها 18 آن میان تمام همسران پیامبر(ص) تقسیم مىشد31 و 78 آن به حضرت(س) مىرسید. بنابراین، طبیعى مىنمود که حضرت(س) به جهت فراوانى سهمش ادعاى خود را در ظاهر به صورت کلى بیان دارد.
ب) ادعاهاى حکومت
حکومت در مقابل حضرت(س) عمدتاً دو ادعا مطرح کرد:
1. صدقه بودن فدک
معناى این عبارت آن است که پیامبر اکرم(ص) فدک را به کسى نبخشید و با آن به گونه صدقه جاریه برخورد کرد؛ یعنى رسول خدا(ص) از درآمد فدک زندگانى شخصى حضرت فاطمه زهرا(س) و دیگر بنىهاشم را تأمین مىکرد و مازاد آن را در راه خدا به مصرف مىرساند.32
از آن جا که ابوبکر خود را جانشین مشروع پیامبر اکرم(ص) مىدانست، مىخواست با در اختیار گرفتن فدک، این مشروعیت ادعایى را براى همگان به اثبات برساند و چنان اعتقاد داشت که چشم پوشى از این زمین نوعى خلل در مشروعیت حکومتش پدید مىآورد.
این ادعا با چالشهاى زیر روبهرو است:
1. ظاهر آیه هفتم سوره حشر که قبلاً به آن اشاره شد، آن است که این سرزمین از سوى خداوند ملک پیامبر اکرم(ص) قرار گرفت.
2. روایات شیعه و سنى بر این نکته تصریح دارند که با نزول آیه «و آت ذالقربى حقه» پیامبر اکرم(ص) این زمین را به صورت بخشش به فاطمه زهرا(س) واگذار کرد. جالب آن است در آیه از حق ذالقربى (خویشان نزدیک) سخن به میان آمده و آن را حق ایشان دانسته است.33
3. حتى اگر ظاهر رفتار پیامبر(ص) چیزى غیر از ملکیت و عدم بخشش را نشان دهد، وقتى شخصیتى مانند حضرت فاطمه(س) به همراه شاهدانى چون حضرت على(ع) و ام ایمن ادعاى بخشش مىکنند باید ادعاى آنها بر ظاهر رفتار پیامبر مقدم شود.
4. حتى اگر بپذیریم این ملک در زمان پیامبر اکرم(ص) صدقه بود، لزوماً معناى آن این نیست که حکومت جانشین پیامبر اکرم(ص) سرپرست این صدقه خواهد بود؛ زیرا ممکن است آن را صدقهاى خانوادگى و در اصطلاح نوعى وقف خاص بدانیم که متولى آن افرادى از خود آن خاندانند.
چنان که طبق بعضى از گزارشهاى اهل سنت، عمر در زمان حکومت خود فدک را به حضرت على(ع) و عباس واگذار کرد تا خود در میان خود همانند پیامبر اکرم(ص) با این سرزمین رفتار کنند.34
5. حتى اگر تصرفات پیامبر اکرم(ص) را تصرفاتى حاکمانه بدانیم و معتقد باشیم آن حضرت به عنوان حاکم مسلمانان سرپرستى این ملک را به عهده گرفت، باید توجه داشت در آن زمان مهمترین چالش میان حکومت و اهل بیت(ع) مشروعیت حکومت بود که اهل بیت(ع) آن را طبق نصوص پیامبر اکرم(ص) نمىپذیرفتند. در این موقعیت، بدیهى بود زیر بار لوازم این مشروعیت نیز نروند و به عهده گرفتن سرپرستى فدک از سوى حکومت را نپذیرند.
2. حدیث نفى ارث پیامبران
منظور از این حدیث، روایتى است که ابوبکر آن را از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل کرد: «انا معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة؛35 ما جماعت پیامبران از خود ارث باقى نمىگذاریم. هر چه از ما ماند، صدقه است».
درباره این حدیث باید یادآور شد:
1. تا آن زمان این حدیث را جز ابوبکر هیچ کس نشنیده بود. بسیارى از محدثان نیز بر این نکته اتفاق نظر دارند که راوى این حدیث تنها ابوبکر بود. البته بعدها پشتیبانانى چون مالک بن اوس یافت و در دهههاى بعد عمر، زبیر، طلحه و عایشه نیز در شمار مؤیدان آن جاى گرفتند.36
2. ابوبکر با نقل این حدیث ناقل سخن پیامبر اکرم(ص) بود و در طرف مقابل، حضرت فاطمه(س) و حضرت على(ع) و ام ایمن ناقل سخن و کردار پیامبر اکرم(ص) مبنى بر بخشش فدک بودند. بدیهى است با توجه به فزونى شمار ناقلان در این سمت و نیز شخصیت آنها که بیشترین تأییدات را از سوى پیامبر اکرم(ص) دارایند، باید قول آنها بر قول ابوبکر مقدم شود.
3. این حدیث با آیات متعددى از قرآن که در آن میراث انبیا مطرح شده است، منافات دارد و بدیهى است نمىتوان تنها با یک حدیث در مقابل این آیات صریح ایستادگى کرد.
4. اگر طبق این حدیث معتقد شویم پیامبر اکرم(ص) هیچ گونه مالى به ارث نگذاشت، چگونه است که طبق نقل اهل سنت بعضى از اموال آن حضرت(ص) مانند وسایل شخصى و نیز حجرههاى آن حضرت(ص) به ارث مىرسید؟37
پىنوشت:
1. معجمالبلدان، یاقوت حمومى، ج5و6، ص417.
2. دانشنامه امام على(ع)، ج8، ص355(مقاله فدک).
3. همان، ص351.
4. تاریخ الطبرى، محمدبن جریر طبرى، ج2، ص302و303؛ فتوح البلدان، ابوالحسن بلاذرى، ص42؛ السقیفة و فدک، ابوبکر احمدبن عبدالعزیز جوهرى، ص97.
5. الاحکام السلطانیة، ابوالحسن ماوردى، ص139.
6. تاریخ الطبرى، ج2، ص302.
7. حشر(59):6.
8. تاریخ الطبرى، ج2، ص302.
9. بحارالانوار، مجلسى، ج29، ص123.
10. همان، ص116.
11. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج16، ص236.
12. السقیفة و فدک، ص98.
13. النص و الاجتهاد، سید عبدالحسین شرف الدین، ص61.
14. اسرا(17)26.
15. شرح نهج البلاغه، ج16، ص268و275.
16. همان، ص214و220؛ فتوح البلدان. ص44.
17. احزاب(33):33.
18. فدک فى التاریخ، شهید سیدمحمدباقر صدر، ص189.
19. براى اطلاع از مصادر این حدیث در کتب اهل سنت مراجعه شود به: فدک فى التاریخ، ص118.
20. مائده(5):55.
21. آل عمران(3):61.
22. موسوعة الامام علىبنابىطالب(ع)، ج2، ص237-243.
23. شرح نهج البلاغه، ج16، ص273.
24. الاحتجاج، طبرسى، ج1، ص121.
25. شهید صدر احتمالاتى چون دورى فدک از مدینه و امکان عدم اطلاع مدنیان و نیز احتمال کشته شدن شاهدان ا حتمالى را ابراز مىدارد. (فدک فىالتاریخ، ص187).
26. شرح نهج البلاغه، ج16، ص217.
27. نساء(4):11.
28. شرح نهج البلاغه، ج16، ص218و251.
29. واضح است، با توجه به بیمناکى حضرت زکریا از وارثان فعلى خود، مراد او از ارث در این جا ارث در امور مالى است نه ارث نبوت و حکمت که این دو قابل ارث نیستند و خدا به هر کس بخواهد عطا مىکند.
30. الاحتجاج، طبرسى، ج1، ص144.
31. نساء(4):12.
32. شرح نهجالبلاغه، ج16، ص216و219و225.
33. همان، ص268و275.
34. همان، ص221-223.
35. همان، ص218.
36. همان، ص221-227.
37. فدک فى التاریخ، ص149.
از آن گاه که زهرا بر زمین دنیا گام نهاد، هرچند در دوران کوتاه زندگیش - چه در سایه پدر و چه در سایه شوهر - آرامش و اطمینان خاطر داشت ولی پیوسته با رنج و بلا قرین بود، چرا که زندگی دنیوی چیزی جز انتقال از مکانی به مکانی و از زمانی به زمانی دیگر نیست . اگر روح انسان، او را می سازد و جز خالقش کسی به کنهش و حقیقتش پی نمی برد و تمام اندیشه ها در برابر شناختش سرافکنده است ولی جسم خاکی چیزی جز ترکیبی از آب و خاک نیست که در اثر حرکت های دورانی زندگی از خردسالی به جوانی سپس به پیری و کهنسالی می رسد تا آن گاه که با اجل دست و پنجه نرم کند و به اصل زندگی جاودانه دست یابد .
زهرا در این دنیای انتقالی جز دو دوران کوتاه نداشت; کودکی تا سن 10 سالگی یا کمی کمتر در زیر سایه پدر در آن خانه کوچک و ساده ولی عظیم و سترگ و سپس نیم دیگر عمرش را یا اندکی کمتر در خانه همسر .
و چرا این عنصر پاک و این انسان والا در این دوران کودکی و جوانی، سیمایی رنج آلود و چهره ای غمگین داشته باشد؟ زهرا هنوز مراحل خردسالی را طی نکرده است که ناگهان از آغوش مهرانگیز، ناچار جدا می شود چرا که مادر مهربانش دیده از دنیا می دوزد و به جهان ابدیت رهسپار می گردد و قلب کوچک زهرا از آن حادثه تلخ، به درد می آید و این جا است که زهرا باید در همان کوچکی شریک غم پدر باشد نه تنها در هجرت مادرش که حتی در تبلیغ رسالت پدرش ...
زهرا هرچند جسمی ناتوان و رنجور دارد ولی قلبی بزرگ و توانا، روحی به عظمت ابدیت و مالامال از معنویت در کالبدی خاکی .
زهرا محنت های تلخ تکذیب پدر از سوی مخالفان و شکنجه های معاندان و مشرکان را می بیند . . . زهرا با دیده و دل هر صبح و شام نظاره گر اهانت ها و سنگدلی ها و جسارت های قریش نسبت به پیامبر است و او هر چند نتواند با دست و پنجه، در برابر زورگویی های دشمنان از پدر دفاع کند، ولی با ریختن چند قطره اشک در برابر پدر، شاید تسلای روح بزرگش باشد ... زهرا هر چند توانایی ندارد که سلاح به دست بگیرد و از پدرش که اکنون تنها مانده است و یار دیرینه اش (عموی مهربانش) حضرت ابوطالب از دنیا رفته است، دفاع کند ولی قطعا با دلی شکسته می تواند دست ها را به سوی آسمان بلند کند و برای پیروزی و نصرت پدرش دعا و نیایش نماید و با راز و نیاز در برابر یکتای بی نیاز، به تبلیغ رسالت پدر کمک کند و مرهم زخم های قلب مقدس او باشد که فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت » هیچ پیامبری چون من اذیت و آزار ندید .
و سرانجام زهرا به خانه شوهر می رود . نمونه ای از تمام فضایل و کمالات انسانی است . الگویی از همسرداری، عبادت، تقوا، ایثار، فداکاری، نوازش یتیمان، بخشش به مستمندان، چاره بیچارگان، خدمت به بینوایان و بالاخره ایثار و از خودگذشتگی تا آن جا که فرزندش حسن علیه السلام با تعجب از او می پرسد: مادر! در نمازها و دعاهایت فقط دیگران را مورد لطف و عنایت قرار می دهی و هیچ برای خودت از خدا نمی خواهی! می فرماید: الجار ثم الدار ، پسرم! اول همسایه سپس اهل منزل .
افطار خود و اهل خانه را به مسکین و یتیم و اسیر می دهد و سه روز گرسنگی و به حالت روزه داری می گذراند . «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لاشکورا» .
فاطمه در این دوران زیبا از نظر وجود پدر و زندگی در زیر سایه چنان شوهر، تمام کارهای درون خانه را با دلی خوش و قلبی راضی و خشنود انجام می دهد و با تمام سختی ها و ناملایمات زندگی می سازد . . . در خوشی و شادی، سراء و ضراء، محنت و بلا و خلاصه در تمام اوضاع و احوال و دگرگونی ها با علی همگام و هم نوا و هم راز است و جز او در همسرداری همتایی برای علی وجود ندارد . علی نیز از او راضی و به وجودش افتخار می کند و می فرماید: «هرگز کاری نکردم که زهرا را به خشم آورد و زهرا نیز هرگز مرا عصبانی و خشمگین نساخت » . و نه تنها زهرا او را نمی آزارد بلکه دیدار زهرا تمام غصه ها و دردهای درون علی را می زداید: «هرگاه به خانه باز می گشتم و به زهرا نگاه می کردم، تمام غم و اندوه هایم زدوده و تمام رنج و غصه هایم از بین می رفت .»
به هر حال این انتقال از خانه پدر به خانه شوهر هم تمام می شود و پس از ایامی معدود از رحلت پدر که تمام روزها را در اندوه فقدان حضرت و مظلومیت امام زمانش و غصب حقوق و میراثش می گذراند، سرانجام تاب دوری پدر را از دست می دهد و با کوله باری از درد و رنج و مصیبت که روزها را برای او چون شب تیره و تار کرده است، به سوی معبود و معشوق خود روانه می شود و علی را در غمی بی انتها می گذارد و می رود .
و اینک وعده دیدار فرا رسیده:
زهرا این گل پژمرده رسول الله با قلبی شکسته و سینه ای تنگ از زندگی و زخمی عمیق از ظلم ظالمان و ستم سنگدلان، آماده وداع با پسر عموی رنج کشیده و مظلومش می شود; آماده رحلت می شود به سوی هستی مطلق، به سوی بهشت برین، به سوی پدر مهربان که روح سترگش آماده استقبال فرزند است .
علی از فاطمه دل نمی کند ولی چاره ای جز تحمل فراق جانکاه ندارد . او را - طبق وصیتش - مخفیانه غسل می دهد و کفن می کند و پنهان به خاک می سپرد .
و بدینسان این برترین و پاک ترین انسان روی زمین، از این کواکب فاصله گرفت و به اعلی علیین پرواز کرد و با رحلتش بزرگ ترین نعمت الهی از دنیای ما گرفته شد .
این رویداد تلخ در شبی تار از غم و اندوه رخ داد و این اندوه سرمدی با تمام شب های تاریک زمان پیوند خورد تا پیوسته در ظلمت فراق زهرای اطهر به سر ببریم مگر آن که روزی احقاق حق شود و فرزند دلبندش مهدی موعود سلام الله علیه و عجل الله فرجه الشریف انتقام او را از ظالمین بگیرد و دنیا را از این ظلمت و تاریکی به سوی نور و رحمت سوق دهد و امیدواریم آن روز بس نزدیک باشد چرا که دیگر تاب و توان زیستن در این تاریکی های انباشته و پیچیده نداریم و بیش از این نمی توانیم ببینیم که قبر تنها یادگار رسول الله، پنهان است و ناپیدا .
خدایا ما هم همراه امیرالمؤمنین علیه السلام در این غم بزرگ به تو پناه می بریم و انتقام از ستم گران و ظالمان آن دوران و تمام دوران های پس از آن را فقط و فقط به فرمان تو و توسط امام مفترض الطاعة مان ارواحنا فداه از تو می خواهیم، باشد که اندکی غم های متراکم و انباشته شده هزار ساله کم شود و ظلمت در افق نور مهدوی پنهان گردد .
1. فرصتهایی را میبینند و پیدا میکنند که دیگران آنها را نمیبینند.
2. از مشکلات درس میگیرند، در حالی که دیگران فقط مشکلات را میبینند.
3. روی راهحلها تمرکز میکنند.
4. هوشیارانه و روشمندانه موفقیتشان را میسازند، در زمانی که دیگران آرزو میکنند موفقیت به سراغشان آید.
5. مثل بقیه ترسهایی دارند ولی اجازه نمیدهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.
6. سوالات درست را به شیوه صحیح از خود میپرسند. سوالهایی که آنها را در مسیر مثبت ذهنی و روحی قرار میدهد.
7. به ندرت از چیزی شکایت میکنند و انرژیشان را به خاطر آن از دست نمیدهند. همه چیزی که شکایت کردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسیر منفیبافی و بیثمر بودن است.
8. سرزنش نمیکنند (واقعا فایدهاش چیست؟) آنها مسوولیت کارهایشان و نتایج کارهایشان را تماما به عهده میگیرند.
9. وقتی ناچارند از ظرفیتی بیش از حد ظرفیتشان استفاده کنند همیشه راهی را برای بالا بردن ظرفیتشان پیدا میکنند و بیشتر از ظرفیتشان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو کارآمدتری استفاده میکنند.
10. همیشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامی که اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامهریزی کرده و فکر میکنند تا وقتی که کارشان را انجام میدهند استرس کمتری داشته باشند.
11. خودشان را با افرادی که با آنها هم فکر هستند، متحد میکنند. آنها اهمیت و ارزش قسمتی از یک گروه بودن را میدانند.
12. بلندپرواز هستند و دوست دارند حیرتانگیز باشند. آنها هوشیارانه انتخاب میکنند تا بهترین نوع زندگی را داشته باشند و نمیگذارند زندگیشان اتوماتیکوار سپری شود.
13. بهوضوح و دقیقا میدانند که چه چیزی در زندگی میخواهند و چه نمیخواهند. آنها بهترین واقعیت را دقیقا برای خودشان مجسم و طراحی میکنند به جای اینکه صرفا تماشاگر زندگی باشند.
14. بیشتر از آنکه تقلید کنند، نوآوری میکنند.
15. در انجام کارهایشان امروز و فردا نمیکنند و زندگیشان را در انتظار رسیدن بهترین زمان برای انجام کاری از دست نمیدهند.
16. آنها دانشآموزان مدرسه زندگی هستند و همواره برای یادگیری روی خودشان کار میکنند. آنها از راههای مختلفی مثل تحصیلات آموزشگاهی، دیدن و شنیدن، پرسیدن، خواندن و تجربه کردن یاد میگیرند.
17. همیشه نیمه پر لیوان را میبینند و توانایی پیدا کردن راه درست را دارند.
18. دقیقا میدانند که چه کاری باید انجام دهند و زندگیشان را با از شاخهای به شاخهای دیگر پریدن از دست نمیدهند.
19. ریسکهای حسابشدهای انجام میدهند؛ ریسکهای مالی، احساسی و شغلی.
20. با مشکلات و چالشهایی که برایشان پیش میآید سریع و تاثیرگذار روبهرو میشوند و هیچ وقت در مقابل مشکلات سرشان را زیر برف نمیکنند. با چالشها روبهرو میشوند و از آنها برای پیشرفت خودشان بهره میبرند.
21. منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمیمانند تا آیندهشان را رقم بزند. آنها بر این باورند که با تعهد و تلاش و فعالیت، بهترین زندگی را برای خودشان میسازند.
22. وقتی بیشتر مردم کاری نمیکنند؛ آنها مشغول فعالیت هستند. آنها قبل از اینکه مجبور به کاری بشوند، عمل میکنند.
23. بیشتر از افراد معمولی روی احساساتشان کنترل دارند. آنها همان احساساتی را دارند که ما داریم ولی هیچگاه برده احساساتشان نمیشوند.
24. ارتباطگرهای خوبی هستند و روی رابطهها کار میکنند.
25. برای زندگیشان برنامه دارند و سعی میکنند برنامهشان را عملی کنند. زندگی آنها از کارهای برنامهریزی نشده و نتایج اتفاقی عاری است.
26. در زمانی که بیشتر مردم به هر قیمتی میخواهند از رنج کشیدن و بودن در شرایط سخت اجتناب کنند، افراد موفق قدر و ارزش کار کردن و بودن در شرایط سخت را میفهمند.
27. ارزشهای زندگیشان معلوم است و زندگیشان را روی همان ارزشها بنا میکنند.
28. تعادل دارند. وقتی از لحاظ مالی موفق هستند، میدانند که پول و موفقیت مترادف هم نیستند. آنها میدانند افرادی که فقط از نظر مالی در سطح مطلوبی قرار دارند، موفق نیستند. این در حالی است که خیلیها خیال میکنند پول همان موفقیت است. ولی آنها دریافتهاند که پول هم مثل بقیه چیزها یک وسیله است برای دستیابی به موفقیت.
29. اهمیت کنترل داشتن روی خود را درک کردهاند. آنها قوی هستند و از اینکه راهی را میروند که کمتر کسی میتواند برود، شاد میشوند.
30. از خودشان مطمئن هستند.
سالهاست که از حضورمان بر روی زمین میگذرد.
دورانی پر از تاریکی و روشنگری
مدتهاست که بشر دور از مبدا خود غریبانه روی زمین خدایش زندگی می کند .
دراین مدت کم نبودند انسانهایی که راه زندگی در این دنیای زمینی را پیدا کرده وبه دنبال آرامش دیگران راه هدایتگری را برگزیدند. و پا به پای برگزیدگان عالم در پی هدایت بشر به حرکت به سمت خاستگاه اصلی خود بودند .
یارانی که در عصر معاصر اگر چه کم نیستند ولی زیاد هم نیستند .
که اگر کافی بودند امروز مولایمان اینجا بود
کاش بفهمیم که هنوز 313 نفر نشدیم ویا حتی جز سربازان 313 نفر .
زندگی دنیوی کورمان کرده خدا را که نه تمام نعمت هایش را می بینیم وبی اعتنا از کنارش می گذریم . دلم برا ی وجودی که مهدی (عج) را از ته دل وبا تمام وجود لمس کرده باشد تنگ شده است .
دلم برای قلبی که نفسش به دم مولایم گرم شده باشد تنگ شده است .
کاش رها شوم از این پیله دنیا .
مولای من کمکم کن که خود گرفتارم.
سرور من نگاهم تو را میخواند و نیازم تو را می بیند .
اما افسوس...
نوشته شده توسط ضیافت .
نوروز برابر با یکم فروردین ماه (روزشمار خورشیدی)، جشن آغاز سال و یکی از کهنترین جشنهای به جا مانده از دوران باستان است. خاستگاه نوروز در ایران باستان می باشد و هنوز مردم مناطق مختلف فلات ایران نوروز را جشن میگیرند. امروزه زمان برگزاری نوروز، در آغاز فصل بهار است. نوروز در ایران و افغانستان آغاز سال نو محسوب میشود و در برخی دیگر از کشورها تعطیل رسمی است.بنا به پیشنهاد جمهوری آذربایجان،مجمع عمومی سازمان ملل در نشست 4 اسفند 1388 (23 فوریه 2010) 21 ماه مارس را بهعنوان روز جهانی عید نوروز، با ریشه? ایرانی بهرسمیت شناخت و آن را در تقویم خود جای داد. در متن به تصویب رسیده در مجمع عمومی سازمان ملل، نوروز، جشنی با ریشه ایرانی که قدمتی بیش از 3 هزار سال دارد و امروزه بیش از 300 میلیون نفر آن را جشن میگیرند توصیف شدهاست.پیش از آن در تاریخ 8 مهر 1388 خورشیدی، نوروز توسط سازمان علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد، به عنوان میراث غیر ملموس جهانی، به ثبت جهانی رسیدهبود. در 7 فروردین 1389 نخستین دوره? جشن جهانی نوروز در تهران برگزار شد و این شهر به عنوان «دبیرخانه? نوروز» شناخته شد.
منبع : دانشنامه آزاد ویکی پدیا.
مطالب جدید تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.