آذر 91 - فروشگاه اینترنتی جهان کالا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در کتاب احتجاج مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.

طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده که تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت مسح می‌کرد خون را بر او و می‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

پس امر فرمود آوردند حبره‌ای و آن جامه‌ای است یمانی آن را چاک کرد و پوشید پس با شمشیر به سوی کارزار بیرون شد، انتهی. بالجمله چون از کار طفل خویش فارغ شد سوار بر اسب شد و روی به آن منافقان آورد و فرمود:

 

 

 

عَنْ‌ ثَوابِ الله رَبّ الثّقَلَیْنِ
حَسَنَ الْخَیرِ کَریمَ الاَبَوَیْنِ
اُحْشُرُوا النَّاس اِلی حَرْبِ الْحُسَیْنَ

   

کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا
قَتَلَ الْقَوْمُ عَلِیّاً وَابْنَهُ
حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قالُوا اَجْمِعُوا

 

پس مقابل آن قوم ایستاد و در حالتی که شمشیر خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانی دنیا شسته و یک باره دل به شهادت و لقای خدا بسته و این اشعار را قرائت می‌فرمود:

 

 

کَفانی بِهذا مُفْخَرًا حینَ اَفْخَرُ
وَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فیِ الْخَلْقِ یَزْهَرُ
وَ عَمّی یُدْعی ذاالْجَناحَیْن جَعْفَرٌ
وَ فینَا الْهًدی وَ‌الْوَحْیُ بِالْخَیْر یُذْکَرُ
نَسُرُّ بِهاذا فی الاَنامِ وَ نَجْهَرُ
بِکَاْس رَسُولِ اللهِ ما لَیْسَ یُنْکَرُ
وَ مُبْغِضُنا یَوْمَ الْقِیامَهِ یَخْسُرُ

   

اَنَا ابْنُ عِلیّ الّطُهْرِ مِنْ‌الِ هاشِمٍ
وَجَدّی رَسُولَ اللهِ اَکْرَمُ مَنْ مَشی
وَ فاطِمَهُ اَمّی مِنْ سُلالَهِ اَحْمَدَ
وَ فینا کِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقاً
وَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلناسِ کُلّهمْ
وَ نَحْنُ وَلاهُ الْحُوْضِ نَسْقی وُلاتِنا
وَ شیعَتُنا فیِ النّاسِ اَکْرَمُ شیعَهٍ

 

پس مبارز طلبید و هر که در برابر آن فرزند اسد الله الغالب می‌آمد او را به خاک هلاک می‌افکند تا آنکه کشتار عظیمی نمود و جماعت بسیار از شجاعان و ابطال رجال را به جهنم فرستاد، دیگر کسی جرئت میدان آن حضرت نکرد.

پس آن جناب حمله بر میمنه نمود و فرمود:

 

وَالْعارُ اَوْلی مِنْ دُخُولِ النّارِ

   

اَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ

 

پس حمله بر مسیره کرد و فرمود:

 

الَیْتُ اَنْ لا اَنْثَنی
اَمْضی عَلی دین النّبی

   

انا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِ
اَحْمی عَیالاتِ اَبیً

بعض از رواه گفته به خدا قسم هرگز ندیدم مردی را که لشکرهای بسیار او را احاطه کرده باشند و یاران و فرزندان او را به جمله کشته باشند و اهلبیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاعت و قوی القلب‌تر از امام حسین علیه السلام چه تمام این مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگی و کثرت حرارت و بسیاری جراحت و با وجود اینها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هیچگونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اینحال می‌زد و می‌کشت، و گاهی که ابطال رجال بر او حمله می‌کردند و چنان بر ایشان می‌تاخت که ایشان چون گله گرگ دیده می‌رمیدند و از پیش روی آن فرزند شیر خدا می‌گریختند، دیگر باره لشکر گرد هم در می‌آمدند و آن سی هزار نفر پشت با هم می‌دادند و حاضر به جنگ او می‌شدند، پس آن حضرت بر آن لشکر انبوه حمله می‌افکند که مانند جراد منتشر از پیش او متفرق و پراکنده می‌شدند و لختی اطراف او از دشمن تهی می‌گشت. پس از قلب لشکر روی به مرکز خویش می‌نمود و کلمه مبارکه لاحَوْلَ وَلاقُو‌ّهَ اِلاّ بِاللهِ را تلاوت می‌فرمود.

 


  

شایسته است در این مقام کلام (جمیز کار کردن) هندوی هندی را در شجاعت امام حسین علیه السلام نقل کنیم:

شیخ مرحوم در لؤلؤ مرجان از این شخص نقل کرده که کتابی در تاریخ چین نوشته به زبان اردو که زبان متعارف حالیه هند است و آنرا چاپ کردند، در جلد دوم در صفحه 111 چون به مناسبتی ذکری از شجاعت شده بود این کلام که عین ترجمه عبارت اوست در آنجا مذکور است:

«چون بهادری و شجاعت رستم مشهور زمانه است لکن مردانی چند گذشته که در مقابلشان نام رستم قابل بیان نیست چنانچه حسین بن علی علیهماالسلام که شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدم یافته چرا که شخصی که در میان کربلا به ریگ تفته با حالات تشنگی و گرسنگی مردانگی به کار برده باشد به مقابل او نام رستم کسی آرد که از تاریخ واقف نخواهد بود. قلم که را یارا است که حال حسین علیه السلام برنگارد، و زبان که را طاقت که مدح ثابت قدمی هفتاد و دو نفر در مقابله سی هزار فوج شامی خونخوار و شهادت هر یک را چنانچه باید ادا نماید، نازک خیالی کجا اینقدر رسا است که حال و دلهای آنها را تصویر کند که بر سرشان چه پیش آمد از آن زمانی که عمر سعد (ملعون) با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زمانی که شمر (ملعون) سر اقدس را از تن جدا کرد. مثل مشهور است که دوای یک، دو باشد یعنی از آدم تنها کار برنمی‌آید تا دومی برایش مددکار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نیست که در حق کسی گفته شود که فلان کس را دشمن تنگ کرده بودند با وجود آن ثابت قدمی را از دست ندادند. چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره طوفان ظلمت برانگیخته بودند. دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود که نظیرش در زیر فلک‌ صورت امکان نپذیرفته، گفته می‌توان شد که تمازت و گرمی عرب غیر از عرب یافت نمی‌تواند شد. دشمن ششم ریگ تفیدة میدان کربلا بود که در تمازت آفتاب شعله زن و مانند خاکستر تنور گرم سوزنده و آتش افکن بوده بلکه دریای قهاری می‌توان گفت که حبابهایش آبله‌های پای بنی فاطمه بودند، واقعی دو دشمن دیگر که از همه ظالمتر یکی تشنگی و دوم گرسنگی مثل همراهی دغاباز ساعتی جدا نبودند، خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت کم می‌شد که زبانها از تشنگی چاک چاک می‌گردیدند. پس کسانی که در چنین معرکه هزارها کفار را مقابله کرده باشند بهادری و شجاعت برایشان ختم است».

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.

رَجَعَ الْکَلامُ اِلی سِیاقِهِ الا‎َوَّل:

این وقت ابن سعد لعین بدانست که در پهن دشت آفرینش هیچکس را آن قدرت و توانائی نیست که با امام حسین علیه السلام کوشش کند و اگر کار بدینگونه رود آن حضرت تمام لشکر را طمعه شمشیر خود گرداند. لاجرم سپاهیان را بانگ بر زد و گفت:

وای بر شما آیا می‌دانید که با که جنگ می‌کنید و با چه شجاعتی رزم می‌دهید این فرزند انزع البطین غالب کل غالب علی بن ابیطالب علیه السلام است، این پسر آن پدر است که شجاعان عرب و دلیران روزگار را به خاک هلاک افکنده. همگی همدست شوید و از هر جانب بر او حمله آرید:

 

فَصَوَّبُوا الرَّایَ لَمّا صَعَّدُوا الْفِکَرا
السَّیْفَ وَ السَّهْمَ وَ الْخِطّیَّ وَالحَجَرا

   

اَعْیاهُمْ اَنْ یَنالوُهُ مَبارَزَه
اَنْ وَجَّهُوا نَحْوَهُ فِی الْحَرْبِ اَرْبَعَهً

پس آن لشکر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تیراندازان تیرها بر کمان نهادند و بسوی آن حضرت رها کردند.

 


 

 

پس دور آن غریب مظلوم را احاطه کردند و مابین او و خیام اهلبیت حاجز و حائل شدند، و جماعتی جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت چون این بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود که ای شیعیان آل ابوسفیان اگر دست از دین برداشتید و از روز قیامت و معاد نمی‌ترسید پس در دنیا آزاد مرد و با غیرت باشید رجوع به حسب و نسب خود کنید زیرا که شما عرب می‌باشید. یعنی عرب غیرت و حمیت دارد شمر (ملعون) بیحیا رو به آن حضرت کرد و گفت چه می‌گوئی ای پسر فاطمه؟ فرمود می‌گویم من با شما جنگ دارم و مقاتلت می‌کنم و شما با من نبرد می‌کنید، زنان را چه تقصیر و گناه است؟ پس منع کنید سرکشان خود را که متعرض حرم من نشوند تا من زنده‌ام. شمر صیحه در داد که ای لشکر از سراپردة این مرد دور شوید که کفوی کریم است و قتل او را مهیا شوید که مقصود ما همین است. پس سپاهیان بر آن حضرت حمله کردند و آن جناب مانند شیر غضبناک در روی ایشان درآمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاک می‌افکند که باد خزان برگ درختان را. و بهر سو که رو می‌کرد لشکریان پشت می‌دادند. پس از کثرت تشنگی راه فرات در پیش گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگر آن جناب شربتی آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات می‌نمود و بر او حمله می‌کردند و او را بر می‌گردانیدند.

اعور سلمی و عمر و بن حجاج که با مردانی کماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زدند که حسین را راه بر شریعه مگذارید، آن حضرت مانند شیر غضبان برایشان حمله می‌افکند و صفوف لشکر را بشکافت و راه شریعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نیز تشنگی را از حد افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود که تو تشنه و من نیز تشنه‌ام به خدا قسم که آب نیاشامم تا تو بیاشامی، کانه اسب فهم کلام آن حضرت کرد، سر از آب برداشت یعنی در شرب آب من بر تو پیشی نمی‌گیرم، پس حضرت فرمود آب بخور من می‌آشامم و دست فرا برد و کفی آب بر گرفت تا آن حیوان بیاشامد که ناگاه سواری فریاد برداشت که ای حسین تو آب می‌نوشی و لشکر به سراپرده‌ات می‌روند و هتک حرمت تو می‌کنند.

چون آن معدن حمیت وغیرت این کلام را از آن ملعون شنید آب از کف بریخت و به سرعت از شریعه بیرون تاخت و بر لشکر حمله کرد تا به سراپردة خویش رسید معلوم شد که کسی متعرض خیام نگشته و گوینده این خبر مکری کرده بوده. پس دگرباره اهلبیت را وداع گفت، اهلبیت همگان با حال آشفته و جگرهای سوخته و خاطرهای خسته و دلهای شکسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هیچ آفریده صورت نبندد که ایشان به چه حالت بودند و هیچکس نتواند که صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر نماید.

 

که تصویرش زده آتش بجانم
شنیدن کی بود مانند دیدن

   

من از تحریر این غم ناتوانم
ترا طاقت نباشد از شنیدن

 

بالجمله ایشان را وداع کرد و به صبرو شکیبائی ایشان را وصیت نمود و فرمان داد تا چادر اسیری بر سر کنند و آماده لشکر مصیبت و بلا گردند، و فرمو د بدانید که خداوند شما را حفظ و حمایت کند و از شر دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خیر کند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و کرم مزد و عوض کرامت فرماید، پس زبان به شکوه میگشائید و سخنی میگوئید که از مرتبت و منزلت شما بکاهد، این سخنان بفرمود و رو به میدان نمود. شاعر در این مقام گفته:

بر کودکان نمود به حسرت همی نگاه
آنرا گذاشت بر دل و از دل کشید آه
وز خیمه‌گاه گشت روان سوی حربگاه
فریاد واخاه شد و بانگ وا اباه

 

آمد به خیمگاه وداع حرم نمود
این را نشاند در بر و بر رخ فشاند اشگ
در اهلبیت شور قیامت بپا نمود
او سوی رزمگاه شد و در فقای او

 

پس عنان مرکب به سوی میدان بگردانید و بر صف لشکر مخالفان تاخت می‌زد و می‌انداخت و با لب تشنه و بدن خسته از کشته پشته می‌ساخت و مانند برگ خزان سرهای آن منافقان را بر زمین می‌ریخت و به ضرب شمشیر آبدار خون اشرار و فجار را با خاک معرکه می‌ریخت و می‌آمیخت، لشکر از هر طرف او را تیرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تیرها را بر رو و گلو و سینه مبارک خود می‌خرید و از کثرت خدنگ که بر چشمه‌های زره آن حضرت نشست سینه مبارکش چون خارپشت گشت. در این وقت حضرت از بسیاری جراحت و کثرت تشنگی و بسیاری ضعف و خستگی توقف فرمود تا ساعتی استراحت کرده باشد که ناگاه ظالمی سنگی انداخت به جانب آن حضرت آن سنگ بر جبین مبارکش رسید و خون از جای او بر چشم و چهره خود را از خون پاک کند تا ناگاه تیری که پیکانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سینه مبارکش و به قولی بر دل پاکش رسید و از آن سوی سر بدر کرد و حضرت در آنحال گفت:

بِسْمِ اللهِ وَ باللهِ وَ علی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ.

 


 

آنگاه رو به سوی آسمان کرد و گفت ای خداوند من ، تو می‌دانی که این جماعت می‌کشند مردی را که در روی زمین پسر پیغمبر جز او نیست. پس دست برد و آن تیر را از قفا بیرون کشید و از جای آن تیر مسموم مانند ناودان خون جاری گردید، حضرت دست به زیر آن جراحت می‌داشت چون از خون پر شد به جانب آسمان می‌افشاند و از آن خون شریف قطره‌ای برنمی‌گشت دیگرباره کف دست را از خون پر کرد و بر سر و روی و محاسن خود مالید و فرمود که با سر و روی خون آلود و به خون خویش خضاب کرده جدم رسول خدا (ص) را دیدار خواهم کرد و نام کشندگان خود را به او عرض خواهم داشت. مؤلف گوید: که صاحب معراج المحبه این مصیبت را نیکو به نظم آورده است، شایسته است که من آن را در اینجا ذکر کنم، فرموده:

که آساید دمی از زخم پیکار
به پیشانی وجه الله احسن
شکست آیینة‌ ایزد نما را
چه در روز احد روی محمد
نمایان شد ز زیر چرخ جوشن
گرفت اندر دل شه جای تا پر
عیان گردید زهرآلوده پیکان
ز زهر آلوده پیکان گشت پرخون
که جنب الله بدرید از سنانش
سمند عشق بار عشق بگذاشت
برو افتاد و می‌گفت اندر آندم
وَاَیْتَمْتُ الْعیالَ لِکَیْ اَراکا
لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلی سِواکا

 

به مرکز باز شد سلطان ابرار
فلک سنگی فکند از دست دشمن
چه زد از کینه آن سنگ جفا را
که گلگون گشت روی عشق سرمد
دلی روشنتر از خورشید روشن
یکی الماس وش تیری ز لشگر
که از پشت و پناه اهل ایمان
مقام خالق یکتای بیچون
سنان زد نیزه بر پهلو چنانش
بدیدارش دل آرا رایت افراخت
بشکر وصل فخر نسل آدم
تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّافی هَواکا
وَلَوْ قَطّعْتَنی فِی الْحُبّ اِرْباً

 

این وقت ضعف و ناتوانی بر آن حضرت غلبه کرد و از کارزار بازایستاد و هر که به قصد او نزدیک می‌آمد یا از بیم یا از شرم کناره می‌کرد و برمی‌گشت. تا آنکه مردی از قبیله کنده که نام نحسش مالک (لعین) بن یسر بود به جانب آن حضرت روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشیر ضربتی بر سر مبارکش زد کلاهی که بر سر مقدس آن حضرت بود شکافته شد و شمشیر بسر مقدسش رسید و خون جاری شد به حدی که آن کلاه از خون پر شد. حضرت در حق او نفرین کرد و فرمود: با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند ترا با ظالمان محشور کند. پس آن کلاه دیگر بر سر گذاشت و عمامه بر روی آن بست. مالک بن یسر آن کلاه پرخون را که از خز بود برگرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خویش برد و خواست او را از آلایش خون بشوید زوجه‌اش ام عبدالله بنت الحر البدی که آگه شد بانگ بر او زد که در خانه من لباس مأخوذی فرزند پیغمبر را می‌آوری؟ بیرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر کند و پیوسته آن ملعون فقیر و بدحال بود و از دعای امام حسین علیه السلام هر دو دست او از کار افتاد بود و در تابستان مانند دو چوب خشک می‌گردید و در زمستانت خون از آنها می‌چکید و بر این حال خسران بود تا به جهنم واصل شد.

 



تاریخ : یکشنبه 91/9/5 | 2:49 عصر | نویسنده : فروشگاه اینترنتی جهان کالا | نظر

مبارزهء حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و شهادت آن مظلوم

از بعض ارباب مقاتل نقل است که چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظر کرد هفتاد و دو تن از یاران و اهلبیت خود را شهید و کشته بر روی زمین دید عازم جهاد گردید، پس به جهت وداع زنها رو به خیمه کرد و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و ندا کرد که ای سکینه، ای فاطمه، ای زینب، ای ام کلثوم. عَلَیْکُنَّ مِنّی السَّلامُ:

 

وَاَسْکَنَّ مِنهُ الذَّیلَ مُنتجِباتِ
وَ یا کَهْفَ اَهْلِ الْبَیْتِ فی الاْزَماتِ
وَ یا لَیْتَنا لَمْ نَمْتَحِنْ بِحَیات
وَ مَنْ لَلْعُذاری عِنْدَ فَقْدِ وُلاه
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه
وین موکنان بگریه که شد روز ما تباه

   

فَقٌمن وَاَرْسَلنَ الدُّموُعَ تَلَهُفّا
اِلی اَیْنَ یَابْنَ الْمُصْطَفی کوْکَبَ الدُّجی
فَیا لَیْتَنا مِتْنا وَلَمْ نَرَمانَری
فَمَنْ لِلْیَتامی اِذْ تَهَدَّمَ رُکْنُهُمْ
سرگشته بانوان سراپرده عفاف
آن سر زنان به ناله که شد حال ما زبون

 

پس سکینه عرض کرد یا اَبَه اَسَتَسْلَمْت لِلْمَوتِ ای پدر آیا تن به مرگ داده‌ای؟ فرمود چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یاور و معینی ندارد عرض کرد پس ما را به حرم جدمان بازگردان، حضرت در جواب بدین مثل تمثل جست:

هَیْهاتَ لَوتُرِکَ الْقَطالَنام.

اگر صیاد از مرغ قطا دست بر می‌داشت آن حیوان در آشیانة‌ خود آسوده می‌خفت. کنایت از آنکه این لشکر دست از من برنمی‌دارند، و نمی‌گذارند که شما را به جائی برم، زنها صدا به گریه بلند کردند، حضرت ایشان را ساکت فرمود. و گویند که آن حضرت رو به ام کلثوم نمود و فرمود.

اوُصیکِ یا اُخَیَّه بِنَفْسِکِ خَیْراً وَ اِنّی بارِرٌ اِلی هؤلاءِ الْقَوْم.

 


 

 

در اثبات الوصیه است که امام حسین علیه السلام حاضر کرد علی بن الحسین علیه السلام را و آن حضرت بیمار بود پس وصیت فرمود به او به اسم اعظم و مواریث انبیاء علیهم السلام و آگاه نمود او را که علوم و صحف و مصاحف و سلاح را که از مواریث نبوتست نزد ام سلمه رضی الله عنها گذاشته و امر کرده که چون امام زین العابدین علیه السلام برگردد به او سپارد.

در دعوات راوندی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده که فرمود پدرم مرا در بر گرفت و به سینه خود چسباند در آن روز که کشته شد وَالدّمآءُ تَغْلی و خونها در بدن مبارکش جوش می‌خورد، و فرمود ای پسر من حفظ کن از من دعائی را که تعلیم فرمود آنرا به من فاطمه صلوات الله علیه و تعلیم فرمود به او رسول خدا صلی الله علیه و آله و تعلیم نمود به آن حضرت جبرئیل از برای حاجت و مهم و اندوه و بلاهای سخت که نازل می‌شود و امر عظیم و دشوار و فرمود بگو:

بِحَقّ یس وَالْقُرانِ الْحَکیمِ وَ بِحَقّ طه وَالْقُرانِ الْعَظیم یا مَنْ یَقْدِرُ عَلی حَوائِج السّائِلینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فی الضَّمیرِِ یا مُنَفّسَ عَنِ الْمَکروُبینَ یا مُفَرّجَ عَنِ الْمَغْمُومینَ یا ارحِمَ الشَّیْخ الْکبیرِ یا رازِقَ الّطِفْلِ الصَّغیرِ یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَی التَّفْسیرِ صَلّ عَلی مُحًّمَدٍ وَ الِ مُحَّمَدٍ وَ افعَلْ بی کَذا وَ کَذا.

در کافی روایت شده که حضرت امام زین العابدین علیه السلام وقت وفات خویش حضرت امام محمد باقر علیه السلام را به سینه چسبانید و فرمود ای پسر جان من وصیت می‌کنم ترا به آنچه که وصیت کرد به من پدرم هنگامی که وفاتش حاضر شد و فرمود این وصیت را پدرم به من نموده فرمود,

یا بُنّیَّ اِیّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً اِلاّض اللهُ.

ای پسر جان من بپرهیز از ظلم بر کسی که یاوری و دادرسی ندارد مگر خدا.

راوی گفت پس حضرت سیدالشهداء علیه السلام به نفس نفیس عازم قتال شد. امام زین العابدین علیه السلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بیکس دید با آنکه از ضعف و ناتوانی قدرت برداشتن شمشیر نداشت راه میدان پیش گرفت، ام کلثوم از قفای او ندا در داد که ای نور دیده برگرد، حضرت سجاد علیه السلام فرمود که ای عمه دست از من بردار و بگذار تا پیش روی پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله جهاد کنم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام به ام کلثوم فرمود که باز دار او را تا کشته نگردد و زمین از نسل آل محمد علیهم السلام خالی نماند. بالجمله امام حسین علیه السلام در چنین حال از محبت امت دست بازنداشت و همی خواست بلکه تنی چند به راه هدایت درآید و از آن گمراهان روی برتابد. لاجرم ندا در داد که آیا کسی هست که ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بگرداند؟ آیا خداپرستی هست که در باب ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که امید ثواب از خدا داشته باشد و به فریاد ما برسد؟ آیا معینی و یاوری هست که به جهت خدا یاری ما کند؟ زنها که صدای نازنینش را شنیدند به جهت مظلومی او صدا را به گریه و عویل بلند کردند.

 


  

 



تاریخ : یکشنبه 91/9/5 | 2:46 عصر | نویسنده : فروشگاه اینترنتی جهان کالا | نظر

در بیان فرستادن سرهای شهداء به سوی کوفه

  

عمر بن سعد چون از کار شهادت امام حسین علیه السلام پرداخت نخستین سر مبارک آن حضرت را به خولی (به فتح خاء و سکون واو و آخره یاء) بن یزید و حمید بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیدالله بن زیاد روانه کرد خولی آن سر مطهر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به کوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممکن نمی‌گشت لاجرم به خانه رفت.

طبری و شیخ ابن نما روایت کرده‌اند از نوار زوجه خولی که گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جای بداد و روی به رختخواب نهاد. من از او پرسیدم چه خبر داری بگو، گفت مداخل یک دهر پیدا کردم سر حسین را آوردم، گفتم وای بر تو مردمان طلا و نقره می‌آورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم که سر من و تو در یک بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه که سر مطهر در زیر آن بود نشستم، پس سوگند با خدا که پیوسته می‌دیدم نوری مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر کشیده، و مرغان سفید همی دیدم که در اطراف آن سر طیران می‌کردند تا آنکه صبح شد و آن سر مطهر را خولی به نزد ابن زیاد برد. مؤلف گوید: که ارباب مقاتل معتبره از حال اهلبیت امام حسین علیه السلام در شام عاشورا نقل چیزی نکرده‌اند و بیان نشده که چه حالی داشتند که چه بر آنها گذشته تا ما در این کتاب نقل کنیم، بلی بعض شعراء در این مقام اشعاری گفته‌اند که ذکر بعضش مناسب است. صاحب معراج المحبه گفته:

 

 

نگون چون رایت عباس گردید
چه خود را دید بی‌سالار و صاحب
بنات العش را جمع‌آوری کرد
غم قتل پدر بودش پرستار
درون خیمه سوزیده ز اخگر
قیامت بر شفیعان دست امت
که زهرا بود در جنت مکدر
که از تصویر آن عقل است حیران
زبان صد چو من ببریده و لال
بود دور از ادب گفت و شنودش
(گوینده نیر تبریزی است)

   

چه از میدان گردون چتر خورشید
بتول دومین ام المصائب
بر ایتام برادر مادری کرد
شفابخش مریضان شاه بیمار
شدندی داغداران پیمبر
بپا شد از جفا و جور امت
شبی بگذشت بر آل پیمبر
شبی بگذشت بر ختم رسولان
ز جمال و حکایتهای جمال
ز انگشت و ز انگشتر که بودش

 

دیگری گفته از زبان جناب زینب سلام الله علیها :

 

اگر صبح قیامت را شبی هست آنشب ست امشب

 

طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب

 

برادرجان یک سر بر کن از خواب و تماشا کن

 

که زینب بی تو چون در ذکر یا ربست امشب

 

جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت

 

تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تبست امشب

 

سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم

 

مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

 

صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین

 

که گریان دیدة دشمن به حال زینب است امشب

 

 

 

و محتشم علیه الرحمه گفته:

 

 

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
مردانشان شهید و زنان در عزا ببین

   

کای بانوی بهشت بیا حال ما بین
بنگر به حال زار جوانان هاشمی

 

بالجمله چون عمر سعد (ملعون) سر امام علیه السلام را با خولی( لعین) سپرد امر کرد تا دیگر سرها را که هفتاد و دو تن به شمار می‌رفت از خاک و خون تنظیف کردند و به همراهی شمر (ملعون) بن ذی الجوشن و قیس (لعین) بن اشعث و عمرو (ملعون) بن الحجاج برای ابن زیاد (ملعون) فرستاد و به قولی سرها را در میان قبایل کنده و هوازن و بنی تمیم و بنی اسد و مردم مذحج و سایر قبایل پخش کرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوی او تقرب جویند. و خود آن ملعون بقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز گذاشت و همگی را به خاک سپرد و چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد (ملعون) امر کرد که دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله را مشکفات الوجوه بر شتران بی‌وطا سوار کردند و سید سجاد علیه السلام را غل جامعه بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترک و روم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را که نظر بر جسد مبارک امام حسین علیه السلام و کشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند. صاحب معراج المحبه گفته:

 

بهم پیوست نیسان و حزیران
یکی شد موکنان بر سوگ دلبند
یکی داغ علی را تازه می‌کرد
بپا گردید غوغای قیامت
بنور دیدة ساقی کوثر
به جان خلد نار دوزخی زد
سیه شد روزگار آل عصمت
شنیدن کی بود مانند دیدن

   

چه بر مقتل رسیدن آن اسیران
یکی مویه کنان گشتی به فرزند
یکی از خون به صورت غازه می‌کرد
به سوگ گلرخان سروقامت
نظر افکند چون دخت پیمبر
بناگه ناله هذا اخی زد
ز نیرنگ سپهر نیل صورت
ترا طاقت نباشد از شنیدن

 

دیگری گفته:

 

 

خود برافکندند از پشت شتر
شور محشر در جهان انداختند
از جگر هجران کشیده بلبلی
خاست محشر از قرآن مهر و ماه
آن همایون بانوی خورشید مهد
زخم خواره در میانه ناپدید
بود جای تیر و شمشیر و سنان

   

مه جبینان چون گسسته عقد در
حلقها از بهر ماتم ساختند
گشت نالان بر سر هر نوگلی
زینب آمد بر سر بالین شاه
تا نظر برد اندر آن پیکر بجهد
دید پیدا زخمهای بیعدید
هر چه جستی موبمو از وی نشان

 

شیخ ابن قولویه قمی به سند معتبر از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که به رائده فرمود همانا چون روز عاشورا رسید، رسید به ما آنچه رسید از دواهی و مصیبات عظیمه و کشته گردید پدرم و کسانی که با او بودند از اولاد و برادران و سایر اهلبیت او، پس حرم محترم و زنان مکرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار کردند برای رفتن به جانب کوفه پس نظر کردم به سوی پدر و سایر اهلبیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهای آنها طاهر بر روی زمین است و کسی متوجه دفن ایشان نشد و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگی گرفت و حالتی مرا عارض شد که همی خواست جان از بدن من پرواز کند. عمه‌ام زینب کبری سلام الله علیها چون مرا بدین حال دید پرسید که این چه حالتست که در تو می‌بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من، می‌نگرم ترا که می‌خواهی جان تسلیم کنی، گفتم ای عمه چگونه جزع و اضطر اب نکنم و حال آنکه می‌بینم سید وآقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عیشرت خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشانبی‌کفن است و هیچکس بر دفن ایشان نمی‌پردازد و بشری متوجه ایشان نمی گردد و گویا ایشان را از مسلمانان نمی‌دانند.

عمه‌ام گفت: « از آنچه می‌بینی دلگران مباش و جزع مکن به خدا قسم که این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی جد و پدر و عم تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله مصائب هر یک را به ایشان خبر داده به تحقیق که حق تعالی در این امت پیمان گرفته از جماعتی که فراعنه ارض ایشان را نمی‌شناسند لکن در نزد اهل آسمانها معروفند که ایشان این اعضای متفرقه و اجساد در خون طپیده را دفن کنند.

وَ ینصِبُونَ لِهذا اللطَّف عَلَما لقبرِ اَبیکَ سَیّدِ الشّهداء (ع) لایُدْرَسُ اَثَرُهُ ولا یَعْفُو رَسْمُهُ عَلی کرُوُرِ اللیالی والایّام.

و در ارض بر قبر پدرت سیدالشهداء علیه السلام علامتی نصب کردند که اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالی محو و مطموس نگردد یعنی مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند، و هر چند که سلاطین کفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعی و کوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت.»

بقیه این حدیث شریف از جای دیگر گرفته شود، بنابر اختصار است.

و بعضی عبارات سید ابن طاوس را در باب آتش زدن خیمه‌ها و آمدن اهلبیت علیهم السلام به قتلگاه که در روز عاشورا نقل کرده، در روز یازدهم نقل کرده‌اند مناسبست ذکر آن، نیز چون ابن سعد (ملعون) خواست زنها را حرکت دهد به جانب کوفه امر کرد آنها را از خیمه بیرون کنند و خیام محترمه را آتش زنند پس آتش در خیمه‌های اهل بیت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزند پیغمبر (ص) دهشت زده با سر و پای برهنه از خیمه‌ها بیرون دویدند و لشکر را قسم دادند که ما را به مصرع حسین علیه السلام گذر دهید پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ایشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صیحه و شیون کشیدند و سر و روی را با مشت و سیلی بخستند.

و چه نیکو سروده محتشم علیه الرحمه در این مقام:

شور نشو واهمه را درگما فتاد
بر زخمهای کاری تیر و کمان فتاد
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
سرزد چنانکه آتش او در جهان فتاد
رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست
مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد
ما را غریب و بیکس و بی‌آشنا ببین
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
سرهای سروان همه در نیزه‌ها ببین
غلطان به خاک معرکه کربلا ببین

 

بر حربگاه چون ره آنکاروان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بی‌اختیار نعره هذا حسین از او
پس بازبان پرگله آن بضعه رسول
این کشته فتاده به هامون حسین تست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
پس روی در بقیع و به زهرا خطاب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
آن تن که بود پرورشش در کنار تو

 

و دیگری گفته:

 

از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن
دستی به دستگیری ایشان دراز کن
ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن
بار دگر روانه به سوی حجاز کن

 

زینب چو دید پیکر آنشه به روی خاک
کای خفته خوش ببستر خون دیده باز کن
ای وارث سریر امامت به پای خیز
طفلان خود به ورطة بحر بلانگر
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس

 

راوی گفت به خدا سوگند فراموش نمی کنیم زینب دختر علی علیهماالسلام را که بر برادر خویش ندبه می‌کرد و با صوتی حزین و قلبی کئیب ندا برداشت که:

یا مُحمَداه این حسین تست که قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روی خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار می‌پاشد، واَحزنا و اَکرباه امروز روزی را که ماند که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات کرد. ای اصحاب مُحَمَّد صلی الله علیه و آله اینک ذریه پیغمبر شما را می‌برند مانند اسیران. و موافق روایت دیگر می‌فرماید:

یا مُحَمَّداه این حسین تست که سرش را از قفا بریده‌اند، و عمامه و رداء او را ربوده‌اند. پدرم فدای آن کسی که سراپرده‌اش را از هم بگسیختند، پدرم فدای آن کسی که لشکرش را در روز دوشنبه منهوب کردند، پدرم فدای آن کسی که با غصه و غم از دنیا برفت، پدرم فدای آن کسی که با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن کسی که ریشش خون آلوده است و خون از او می‌چکد، پدرم فدای آن کسی که جدش محمد مصطفی (ص) است، پدرم فدای آن مسافری که به سفری نرفت که امید برگشتش باشد، و مجروحی نیست که جراحتش دوا پذیرد.

و بالجمله جناب زینب سلام الله علیها از این نحو کلمات از برای برادر ندبه کرد تا آنکه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سکینه جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و بعویل و ناله که دل سنگ خاره را پاره می‌کرد می‌نالید و می‌گریست.

ترا سر رفت و ما را افسر از سر
اسیر و دستگیر کوفیان بین

 

همی گفت ای شه با شوکت و فر
دمی برخیز و حال کودکان بین

 

و روایت شده که آن مخدره جسد پدر را رها نمی‌کرد تا آنکه جماعتی از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند.

و در مصباح کفعمی است که سکینه گفت چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم حال اغما و بیهوشی برای من روی داد در آنحال شنیدم پدرم می‌فرمود:

اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْذُبونی

 

شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبِ فَاذْکُرونی

پس اهلبیت را از قتلگاه دور کردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصیلی که گذشت سوار کردند و به جانب کوفه روان داشتند.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی



تاریخ : یکشنبه 91/9/5 | 2:41 عصر | نویسنده : فروشگاه اینترنتی جهان کالا | نظر

چرا برخلاف ضریح و مرقد امان دیگر، ضریح امام حسین (ع)شش گوشه ساخته شده است.

 

 

در این باره روایت های گوناگونی وجود دارد. اما مجموع این روایت ها و آن چه نزدیک تر به منطق به نظر می رسد، آن چیزی است که شیخ مفید(ره) در کتاب «الارشادات» آورده است. او در بخشی از این کتاب نام 17 نفر از شهدای بنی هاشم در روزعاشورا را ذکر کرده و  نوشته است:«آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است.برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.»

در بعضی از روایات دیگر از جمله کتاب «کامل الزیارات» جعفر بن محمد قمی هم آمده است: «امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند. پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد. سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.
بنابراین به نظر می رسد گوشه های اضافی ضریح مطهر امام حسین(ع) محل دفن پسر بزرگ ایشان یعنی حضرت علی اکبر(ع) باشد و محل دفن  نوزاد شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع) یعنی علی اصغر(ع) نیز روی سینه پیکر مطهر امام حسین(ع) باشد.



تاریخ : چهارشنبه 91/9/1 | 10:57 عصر | نویسنده : فروشگاه اینترنتی جهان کالا | نظر

هر کس کربلا را عشق می ورزد،

باید فاصله خویش را

تا کربلا اندازه بگیرد!

و از خویش بپرسد

بر لب فرات زندگی،

تا کنون چند بار

به خاطر دیگران

از خود گذشته است؟



تاریخ : چهارشنبه 91/9/1 | 11:13 صبح | نویسنده : فروشگاه اینترنتی جهان کالا | نظر
مطالب جدید تر