در کتاب احتجاج مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.
طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده که تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت مسح میکرد خون را بر او و میگفت: اَلَلّهَمَّ احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.
پس امر فرمود آوردند حبرهای و آن جامهای است یمانی آن را چاک کرد و پوشید پس با شمشیر به سوی کارزار بیرون شد، انتهی. بالجمله چون از کار طفل خویش فارغ شد سوار بر اسب شد و روی به آن منافقان آورد و فرمود:
عَنْ ثَوابِ الله رَبّ الثّقَلَیْنِ |
کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا |
پس مقابل آن قوم ایستاد و در حالتی که شمشیر خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانی دنیا شسته و یک باره دل به شهادت و لقای خدا بسته و این اشعار را قرائت میفرمود:
کَفانی بِهذا مُفْخَرًا حینَ اَفْخَرُ |
اَنَا ابْنُ عِلیّ الّطُهْرِ مِنْالِ هاشِمٍ |
پس مبارز طلبید و هر که در برابر آن فرزند اسد الله الغالب میآمد او را به خاک هلاک میافکند تا آنکه کشتار عظیمی نمود و جماعت بسیار از شجاعان و ابطال رجال را به جهنم فرستاد، دیگر کسی جرئت میدان آن حضرت نکرد.
پس آن جناب حمله بر میمنه نمود و فرمود:
وَالْعارُ اَوْلی مِنْ دُخُولِ النّارِ |
اَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ |
پس حمله بر مسیره کرد و فرمود:
الَیْتُ اَنْ لا اَنْثَنی |
انا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِ |
بعض از رواه گفته به خدا قسم هرگز ندیدم مردی را که لشکرهای بسیار او را احاطه کرده باشند و یاران و فرزندان او را به جمله کشته باشند و اهلبیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاعت و قوی القلبتر از امام حسین علیه السلام چه تمام این مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگی و کثرت حرارت و بسیاری جراحت و با وجود اینها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هیچگونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اینحال میزد و میکشت، و گاهی که ابطال رجال بر او حمله میکردند و چنان بر ایشان میتاخت که ایشان چون گله گرگ دیده میرمیدند و از پیش روی آن فرزند شیر خدا میگریختند، دیگر باره لشکر گرد هم در میآمدند و آن سی هزار نفر پشت با هم میدادند و حاضر به جنگ او میشدند، پس آن حضرت بر آن لشکر انبوه حمله میافکند که مانند جراد منتشر از پیش او متفرق و پراکنده میشدند و لختی اطراف او از دشمن تهی میگشت. پس از قلب لشکر روی به مرکز خویش مینمود و کلمه مبارکه لاحَوْلَ وَلاقُوّهَ اِلاّ بِاللهِ را تلاوت میفرمود.
شایسته است در این مقام کلام (جمیز کار کردن) هندوی هندی را در شجاعت امام حسین علیه السلام نقل کنیم:
شیخ مرحوم در لؤلؤ مرجان از این شخص نقل کرده که کتابی در تاریخ چین نوشته به زبان اردو که زبان متعارف حالیه هند است و آنرا چاپ کردند، در جلد دوم در صفحه 111 چون به مناسبتی ذکری از شجاعت شده بود این کلام که عین ترجمه عبارت اوست در آنجا مذکور است:
«چون بهادری و شجاعت رستم مشهور زمانه است لکن مردانی چند گذشته که در مقابلشان نام رستم قابل بیان نیست چنانچه حسین بن علی علیهماالسلام که شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدم یافته چرا که شخصی که در میان کربلا به ریگ تفته با حالات تشنگی و گرسنگی مردانگی به کار برده باشد به مقابل او نام رستم کسی آرد که از تاریخ واقف نخواهد بود. قلم که را یارا است که حال حسین علیه السلام برنگارد، و زبان که را طاقت که مدح ثابت قدمی هفتاد و دو نفر در مقابله سی هزار فوج شامی خونخوار و شهادت هر یک را چنانچه باید ادا نماید، نازک خیالی کجا اینقدر رسا است که حال و دلهای آنها را تصویر کند که بر سرشان چه پیش آمد از آن زمانی که عمر سعد (ملعون) با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زمانی که شمر (ملعون) سر اقدس را از تن جدا کرد. مثل مشهور است که دوای یک، دو باشد یعنی از آدم تنها کار برنمیآید تا دومی برایش مددکار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نیست که در حق کسی گفته شود که فلان کس را دشمن تنگ کرده بودند با وجود آن ثابت قدمی را از دست ندادند. چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره طوفان ظلمت برانگیخته بودند. دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود که نظیرش در زیر فلک صورت امکان نپذیرفته، گفته میتوان شد که تمازت و گرمی عرب غیر از عرب یافت نمیتواند شد. دشمن ششم ریگ تفیدة میدان کربلا بود که در تمازت آفتاب شعله زن و مانند خاکستر تنور گرم سوزنده و آتش افکن بوده بلکه دریای قهاری میتوان گفت که حبابهایش آبلههای پای بنی فاطمه بودند، واقعی دو دشمن دیگر که از همه ظالمتر یکی تشنگی و دوم گرسنگی مثل همراهی دغاباز ساعتی جدا نبودند، خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت کم میشد که زبانها از تشنگی چاک چاک میگردیدند. پس کسانی که در چنین معرکه هزارها کفار را مقابله کرده باشند بهادری و شجاعت برایشان ختم است».
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
رَجَعَ الْکَلامُ اِلی سِیاقِهِ الاَوَّل:
این وقت ابن سعد لعین بدانست که در پهن دشت آفرینش هیچکس را آن قدرت و توانائی نیست که با امام حسین علیه السلام کوشش کند و اگر کار بدینگونه رود آن حضرت تمام لشکر را طمعه شمشیر خود گرداند. لاجرم سپاهیان را بانگ بر زد و گفت:
وای بر شما آیا میدانید که با که جنگ میکنید و با چه شجاعتی رزم میدهید این فرزند انزع البطین غالب کل غالب علی بن ابیطالب علیه السلام است، این پسر آن پدر است که شجاعان عرب و دلیران روزگار را به خاک هلاک افکنده. همگی همدست شوید و از هر جانب بر او حمله آرید:
فَصَوَّبُوا الرَّایَ لَمّا صَعَّدُوا الْفِکَرا |
اَعْیاهُمْ اَنْ یَنالوُهُ مَبارَزَه |
پس آن لشکر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تیراندازان تیرها بر کمان نهادند و بسوی آن حضرت رها کردند.
پس دور آن غریب مظلوم را احاطه کردند و مابین او و خیام اهلبیت حاجز و حائل شدند، و جماعتی جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت چون این بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود که ای شیعیان آل ابوسفیان اگر دست از دین برداشتید و از روز قیامت و معاد نمیترسید پس در دنیا آزاد مرد و با غیرت باشید رجوع به حسب و نسب خود کنید زیرا که شما عرب میباشید. یعنی عرب غیرت و حمیت دارد شمر (ملعون) بیحیا رو به آن حضرت کرد و گفت چه میگوئی ای پسر فاطمه؟ فرمود میگویم من با شما جنگ دارم و مقاتلت میکنم و شما با من نبرد میکنید، زنان را چه تقصیر و گناه است؟ پس منع کنید سرکشان خود را که متعرض حرم من نشوند تا من زندهام. شمر صیحه در داد که ای لشکر از سراپردة این مرد دور شوید که کفوی کریم است و قتل او را مهیا شوید که مقصود ما همین است. پس سپاهیان بر آن حضرت حمله کردند و آن جناب مانند شیر غضبناک در روی ایشان درآمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاک میافکند که باد خزان برگ درختان را. و بهر سو که رو میکرد لشکریان پشت میدادند. پس از کثرت تشنگی راه فرات در پیش گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگر آن جناب شربتی آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مینمود و بر او حمله میکردند و او را بر میگردانیدند.
اعور سلمی و عمر و بن حجاج که با مردانی کماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زدند که حسین را راه بر شریعه مگذارید، آن حضرت مانند شیر غضبان برایشان حمله میافکند و صفوف لشکر را بشکافت و راه شریعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نیز تشنگی را از حد افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود که تو تشنه و من نیز تشنهام به خدا قسم که آب نیاشامم تا تو بیاشامی، کانه اسب فهم کلام آن حضرت کرد، سر از آب برداشت یعنی در شرب آب من بر تو پیشی نمیگیرم، پس حضرت فرمود آب بخور من میآشامم و دست فرا برد و کفی آب بر گرفت تا آن حیوان بیاشامد که ناگاه سواری فریاد برداشت که ای حسین تو آب مینوشی و لشکر به سراپردهات میروند و هتک حرمت تو میکنند.
چون آن معدن حمیت وغیرت این کلام را از آن ملعون شنید آب از کف بریخت و به سرعت از شریعه بیرون تاخت و بر لشکر حمله کرد تا به سراپردة خویش رسید معلوم شد که کسی متعرض خیام نگشته و گوینده این خبر مکری کرده بوده. پس دگرباره اهلبیت را وداع گفت، اهلبیت همگان با حال آشفته و جگرهای سوخته و خاطرهای خسته و دلهای شکسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هیچ آفریده صورت نبندد که ایشان به چه حالت بودند و هیچکس نتواند که صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر نماید.
که تصویرش زده آتش بجانم |
من از تحریر این غم ناتوانم |
بالجمله ایشان را وداع کرد و به صبرو شکیبائی ایشان را وصیت نمود و فرمان داد تا چادر اسیری بر سر کنند و آماده لشکر مصیبت و بلا گردند، و فرمو د بدانید که خداوند شما را حفظ و حمایت کند و از شر دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خیر کند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و کرم مزد و عوض کرامت فرماید، پس زبان به شکوه میگشائید و سخنی میگوئید که از مرتبت و منزلت شما بکاهد، این سخنان بفرمود و رو به میدان نمود. شاعر در این مقام گفته:
بر کودکان نمود به حسرت همی نگاه |
آمد به خیمگاه وداع حرم نمود |
پس عنان مرکب به سوی میدان بگردانید و بر صف لشکر مخالفان تاخت میزد و میانداخت و با لب تشنه و بدن خسته از کشته پشته میساخت و مانند برگ خزان سرهای آن منافقان را بر زمین میریخت و به ضرب شمشیر آبدار خون اشرار و فجار را با خاک معرکه میریخت و میآمیخت، لشکر از هر طرف او را تیرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تیرها را بر رو و گلو و سینه مبارک خود میخرید و از کثرت خدنگ که بر چشمههای زره آن حضرت نشست سینه مبارکش چون خارپشت گشت. در این وقت حضرت از بسیاری جراحت و کثرت تشنگی و بسیاری ضعف و خستگی توقف فرمود تا ساعتی استراحت کرده باشد که ناگاه ظالمی سنگی انداخت به جانب آن حضرت آن سنگ بر جبین مبارکش رسید و خون از جای او بر چشم و چهره خود را از خون پاک کند تا ناگاه تیری که پیکانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سینه مبارکش و به قولی بر دل پاکش رسید و از آن سوی سر بدر کرد و حضرت در آنحال گفت:
بِسْمِ اللهِ وَ باللهِ وَ علی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ.
آنگاه رو به سوی آسمان کرد و گفت ای خداوند من ، تو میدانی که این جماعت میکشند مردی را که در روی زمین پسر پیغمبر جز او نیست. پس دست برد و آن تیر را از قفا بیرون کشید و از جای آن تیر مسموم مانند ناودان خون جاری گردید، حضرت دست به زیر آن جراحت میداشت چون از خون پر شد به جانب آسمان میافشاند و از آن خون شریف قطرهای برنمیگشت دیگرباره کف دست را از خون پر کرد و بر سر و روی و محاسن خود مالید و فرمود که با سر و روی خون آلود و به خون خویش خضاب کرده جدم رسول خدا (ص) را دیدار خواهم کرد و نام کشندگان خود را به او عرض خواهم داشت. مؤلف گوید: که صاحب معراج المحبه این مصیبت را نیکو به نظم آورده است، شایسته است که من آن را در اینجا ذکر کنم، فرموده:
که آساید دمی از زخم پیکار |
به مرکز باز شد سلطان ابرار |
این وقت ضعف و ناتوانی بر آن حضرت غلبه کرد و از کارزار بازایستاد و هر که به قصد او نزدیک میآمد یا از بیم یا از شرم کناره میکرد و برمیگشت. تا آنکه مردی از قبیله کنده که نام نحسش مالک (لعین) بن یسر بود به جانب آن حضرت روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشیر ضربتی بر سر مبارکش زد کلاهی که بر سر مقدس آن حضرت بود شکافته شد و شمشیر بسر مقدسش رسید و خون جاری شد به حدی که آن کلاه از خون پر شد. حضرت در حق او نفرین کرد و فرمود: با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند ترا با ظالمان محشور کند. پس آن کلاه دیگر بر سر گذاشت و عمامه بر روی آن بست. مالک بن یسر آن کلاه پرخون را که از خز بود برگرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خویش برد و خواست او را از آلایش خون بشوید زوجهاش ام عبدالله بنت الحر البدی که آگه شد بانگ بر او زد که در خانه من لباس مأخوذی فرزند پیغمبر را میآوری؟ بیرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر کند و پیوسته آن ملعون فقیر و بدحال بود و از دعای امام حسین علیه السلام هر دو دست او از کار افتاد بود و در تابستان مانند دو چوب خشک میگردید و در زمستانت خون از آنها میچکید و بر این حال خسران بود تا به جهنم واصل شد.
.: Weblog Themes By Pichak :.