با که گویم ... - فروشگاه اینترنتی جهان کالا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم

وطن من!

ای تواناترین مظلوم

تو را دوست دارم!

ای آفتاب شمایل ِ دریادل

و مرگ در کنار تو زندگی است

ای منظومه نفیس غم و لبخند

ای فروتن نیرومند!

ایستاده ایم در کنار تو سبز و سربلند

دنیا دوزخ اشباه هولناک است

و تو آن درخت گردوی کهنسالی

و بیش از آنکه من خوف تبر را نگرانم

تو ایستاده ای

بگذار گریه کنم

نه برای تو

که عشق و عقل در تو آشتی کرده اند

که دستهای تو سبز است

و آسمان تو آبی

و پسران تو

مردان نیایش و شمشیرند

و مادران صبوری داری

و پدرانی به غایت جرأت مند

و جنگل هایی در نهایت سبزی و ایستادگی

و دریاهایی

با جبروت عشق هماهنگ

نه برای تو

که نام خیابان هایت را شهیدان برگزیده اند

دوست دارم تو را

آنگونه که عشق را

دریا را

آفتاب را

کی می توان از سادگی تو گفت

و هم

به دریافت خرمهره "نوبل" نائل آمد

من فرزند مظلوم توام

نه پاپیون می زنم

و نه پیپ می کشم

مثل تو ساده

که هیچ کنفرانس رسمی او را نمی پذیرد

و شعر من

عربده جانوری نیست

که از کثرت استعمال "ماری جوانا"

دهان باز کرده باشد

بلکه زمزمه ای است

که مظلومیت تو مرا آموخته

تو مظلوم سترگی

و نه ضعیفه ای که

پیراهنش را دریده باشند

و من، آری من

برای "بلقیس" قصیده نمی گویم

ای شیرزهره ی بی باک

بگذار گریه کنم

نه برای تو

که پایان بی قراری تو پایان زمین است

و در خنکای گلدسته های تو

انسان به پرواز پی می برد

ای مجمع الجزایر گلها، خوبی ها!

ای مظلوم مجروح

از جنگل، دستمالی خواهم خواست

تا بر زخم تو بگذارم

و دنیا را می گویم

تا از تو بیاموزد ایستادن را

این سان که تو از دهلیزهای عقیم

سربرآوردی سبز و صنوبروار

ای بهار استوار

ستارگان گواه روشنان تواند

ای اقیانوس مواج عاطفه و خشونت

دنیا به عشق محتاج است و نمی داند

بگذار گریه کنم

نه برای تو

که وقتی مرگ

از جانب آسمان حادثه می بارد

تو جانب عشق را می گیری

ای کشتزار حاصلخیز

در باغهای تو خون

گل سرخ می شود

و کالوخ گندناک

در تو معطر شد و سنبله بست

شگفتا چگونه آب و عطش را دوست بدارم

ای شکیبای شکوهمند

چندین تابستان است

که در خون و آفتاب می رقصی

کجای زمین از تو عاشق تر است

ای چشم انداز روشن خدا

در کجای جهان

این همه پنجره برای تنفس تو باز شده است

من از تو برنمی گردم تا بمیرم

وقتی خدا رحمت بی منتهاش باریدن می گیرد

می گویم شاید

از تو تشنه تر نیافته است

تو را دوست می دارم

و بهشت زهرایت را

که آبروی زمین است

و میدان های تو

که تراکم اعتراض را حوصله کردند

و پشت بام های تو که مهربان شدند

تا من "کوکتل مولوتف" بسازم

و درخت های تو که مرا استتار کردند

و مسجدهای تو

که مرا به دریا مربوط کردند

ای آبی سیال

چقدر به اقیانوس می مانی

برای تو و بخاطر تو

ای پهلوان فروتن

خدا چقدر مهربانی اش را وسعت داد

در دورهای کویر طبس

آن اتفاق

یادت هست

نه من بودم و نه هیچ کس

خدا بود و گردباد

بگذار گریه کنم

نه برای تو

نه نه نه! بل برای عاطفه ای که نیست

و دنیایی که

انجمن حمایت از حیوانات دارد

اما انسان

پابرهنه و عریان می دود

و در زکام دفن می شود

برای دنیایی که زیست شناسان رمانتیکش

سوگوار انقراض نسل دایناسورند

دنیایی که در حمایت از نوع خویش

گاو شده است

بگذار گریه کنم

برای انسان 135

انسان نیم دایره

انسان لوزی

انسان کج و معوج

انسان واژگون

و انسانی که

در بزرگداشت جنایت هورا می کشد

و سقوط را

با همان لبخندی که بر سرسره می نشیند

جاهل است

انسانی که

راه کوره های مریخ را شناخته است

اما هنوز

کوچه های دلش را نمی شناسد

برای دنیایی که

با "والیوم" به خواب می رود

و در مه غلیظی از نسیان

دست و پا می زند

دنیایی که چند صد سال پیش

قلب خود را

در سطل زباله "کاپیتالیسم" قی کرده است

در این برهوت غول پرور

وطن من آه ای پوپک مودب

مظلومیت تو اجتناب ناپذیر است

***

ای رویین تن متواضع

ای متواضع رویین تن

ای میزبان امام

ای پوریای ولی

ای طیب! ای وطن من!

درختان با اشاره ی باد

بر طبل جنگل سبز می کویند

کباده بکش

علی را بخوان

صلوات بفرست!

سلمان هراتی



تاریخ : چهارشنبه 91/6/8 | 11:17 عصر | نویسنده : فروشگاه اینترنتی جهان کالا | نظر